شکسته، شکسته است حتا اگر با طلا بند زده شود.
وقتی شکست، یعنی جایی میان جانش چیزی باید باشد که نیست دیگر از جنس خودش.
مثل کاسهی گل سرخی که افتاد و شکست و لب پر شد. حالا هر چقدر هم که جاهای خالی را با طلا پر کنی، سرخیش کمتر میشود و جاهای خالی نمایان تر و ترکها پررنگتر.
مهم نیست الان چیست، مهم این است که چیزی که قبلا بوده دگر نیست.
جدید شده است. چیز دیگری، وقتی که شکست.