آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

یه جوره محکمی تا همیشه

با ماشین میرم دنبالش. تو ترافیک پارک وی کلافه شدیم اما  گپ میزنیم و غیبت عالم و آدم رو میکنیم و به ریش دنیا میخندیم.

بعد کلی کلاژ ترمز میرسم به دانشگاهش و غرغر زنون که چرا مثلا دیر اومدین دنبالم میاد سوار میشه و همین که در ماشین رو میبنده با آهنگ شروع میکنیم قر دادن و خوندن و پیش به سوی خوش گذرونی. بعد از گشت و گذار تو بازار تجریش که همیشه بوی زندگی داره، و خرید هزار تا چیز ریز ریز از سمنو عمه لیلا گرفته تا سینی و بادمجون و روسری برای مامان و ... میریم کنج یه کافه خلوت و تاریک هزار تا چیز رنگارنگ سفارش میدیم و نمی‌فهمیم که زمان چه شکلی گذشت. تلفن زنگ میزنه باباس و میگه کجایین قرار بود یه ساعت برین بیرونا... میگیم اصن غصه نخور که حقت محفوظه. به فرهیخته بگو کته بذاره ما با کباب یا یه ساعت دیگه خونه ایم. سر راه یکم زیتون پرورده هم خریدیمو رفتیم سمت خونه و همونجایی که بهترین کباب های دنیا رو داره کوبیده ها رو سفارش دادیم با ریحون و دوغ و نون تازه. چند تا جوجه که یکیش حتما برای مامانه و چند تا برگ که یکیش حتما برای باباس هم که عمرا فراموش بشه. میرسیم خونه از روزمون و خریدامون و چیزای هیجان انگیزی که دیدیم میگیم و میترکیم از اون حجم از غذا. هفته ای یه باره دیگه اشکال نداره. هفته ای یه بار سه تایی میریم بیرون و به کباب ختمش میکنیم. بقیه هفته یه روز میریم سینما و یه روز پارک دم خونه و یه روز پارک دوردورا برای پیاده روی شبانه تو هوای تازه و خنک شب.

به مامان گفتم کوفته درست کنه فردا، کوفته هاش معرکه ن .آخه قراره بریم خرید ماهانه هایپر و ما هم که بریم هایپر زود برنمیگردیم گفتم درست کنه تا میایم اماده باشه.

آخر هفته که شنبه‌ش هم تعطیله قراره بریم مسافرت. بچه میگه شمال مث همیشه! یعنی غیر شمال رو مسافرت نمیدونه. فرهیخته میگه حالا شمال هم شد شد فرقی نداره ولی من یه میرزاقاسمی میدم بهتون رو اتیش که تازه بفهمید شمال چیه. مامان میگه بریم شمال اما تبریز هم بریم و بابا هم میگه خودتون میدونید من که رانندگی نمیکنم به این جوون رحم کنید. کلی برنامه داریم ولی مث همیشه بابا اول از همه میگه چند تا اهنگ خوشگل و جدید و شاد بردار برای تو راه.

مامان هم قرمه سبزی درست میکنه میگه کاری به کار شما ندارم من یه قابلمه قرمه سبزی میذارم حالا چیزی تو مسیر خواستین درست کنید اگه خسته بودین و حال نداشتین این هست تا غش نکنید از گرسنگی.

دریا جنگل ... کلی عکس. شب کنار دریا، بابا روی تخته سنگ ها نشسته. مامان اینورتر داره به سیاهی شب خیره میشه. ما هم نشستیم یه چشمون به دریا یه چشمون به آسمون مهتابی.

بابا قلیون میخواد میره سراغ قلیون و چشمش میوفته به فوتبال دستی و د فوتبال دستی بزن با فرهیخته و کل کل کن. ما هم بازی کردیم اما این دو تا یار ثابت بودن.

سوغاتی خریدیم هزار مدل کوی و کلوچه و مربا. بله بالنگ فراموش نمیشه. بابا میگه این زیتونا عالیه بگیریم؟ زیاد؟ گفتم بگیرررر با رب انار.
تو مسیر برگشت ابی و داریوش میخونن

نون و پنیر و گردو، قصه شهر جادو
نون و پنیر و بادوم، یه قصه ناتموم

نون و پنیر و سبزی، تو بیش از این میارزی
بابا عینک دودی به چشمشه

بچه حلزون شده

مامان داره با منظره جاده عشق میکنه

فرهیخته تو فکره و داره رانندگی مکنه

و من از داشتنتون کنارم عاشق ترینم و در امن‌ترین نقطه جهان ایستاده‌ام.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد