گاهی همهی آن چیزی که میخواهم یک پل است،
پلی به روی اقیانوس آبی بی کران،
بشینم لبهی پل، پاهایم آویزان ِ تلو تلو خور،
سرم در میان سازهی ساده و آهنی و سادهش به زور جا کرده،
موهای بلندم آزاد و رها در آغوش نسیمی که لای موهایم خانه میکند،
کفش کانورس پوشیدهام و بند پای چپم نیم باز است اما مهم نیست میگذارم همانطور که هست در باد خوش رقصی را بلد شود،
شلوار کتان زرشکی و پیراهن یقه هفت بهاری و گلدار که شاد بودن را ذاتن بلد است.
گوشوارههای عقربیم هم به گوش است و دستبندی که برایم ساخته در دست چپ،
جوری نشستهام بین زمین و هوا که انگار واقعن تنها چیزی که میخواستم همین پل است و دنیا زیر پایم،
آرامش اقیانوس و نوازش دستان ساحر نسیم دریا تازه بودن را یادم میدهد و من فقط نفس میکشم، عمیق، با لبخند، یک جور آرام و مطمئن،
دستانت را به شانهام میزنی و سعی دارم برگردم و سرم را به زور بیرون بکشم اما دستانت معجزه را خوب بلدند، زانو میزنی و مثل همیشه با آرامش سرم را بیرون میآوری همین که خیره میشوم به چشمانت تا بگویم چقدر دوستت دارم و دنیا بدون تو مهربانی را بلد نیست و چیزی برای نازیدن ندارد، بی اختیار غرق میشوم در عمق نگاهی که عشق را خوب بلد است، که خانه من است. میخندی، میخندم، و بستنی قیفی ای که برایم خریدهای را با ذوقی خواستنی از تو میگیرم و اول از همه شروع به خوردن شکلات های آب شده اش میکنم.
تو هم کنارم مینشینی، پاهایت را آویزان و دستانت در دست من و به دوردستها نگاه میکنیم و من پرم از لبخند از خوشبختی و آرامش و تمام آدمهایی را که عجله دارند تا فقط بروند را مسخره میکنیم. و من برای تمام آنهایی که تو را ندارند دلم میسوزد، کمی دقیق بگویم برای تمام دنیا منهای دو دلم میسوزد، یکی خودم و یکی تو. مگر میشود بی تو زندگی؟ بی تو عشق؟ بی تو آرامش؟ بی تو من مگر میشود؟
حالا فهمیدی آدمها چرا عجله دارند؟ چون زندگیشان چیزی کم دارد. چون تو را کم دارند. چون میروند و میدوند تا تو را پیدا کنند. و من در کنار تو شیرینترین لیلی و تو برایم مجنونترین فرهادی.
آری زندگی همین مکث نگاه توست، زندگی همین لبخند پر آرامش توست.
زندگی یعنی خود تو :)
تا همیشه دوستت دارم :* 3>