آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

تولدی دیگر

از امروز من، من ِ تازه ایست! بهانه هایم فرق کرده! خوشحالم که آزادم و رها ....

حافظیه

.

.

.


دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند


معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کند


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند


حالی درون پرده بسی فتنه می رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند


.

.

.


توضیحات: گزیده ای از ابیاتش را اینجا آوردم که برایم معنای بسیار داشت ...


بر من بتاب ...

دستان تو پر است از گرمی آفتاب

نکاه کن...نگاه کن 

در پس تبسم چشمان تو که قلب مرا به آتش می کشاند، ببین ... ببین چگونه در خیال خام  ِ رویا آرمیده ام ...

ببین چگونه به سان ِ پیچک های نیلوفری سر به آسمان خورشید بر میدارم ... دیگر دیوار  ِ فاصله معنا ندارد وقتی در نگاه تو اوج بگیرم، دیگر کافی است! همه چیز خوب است وقتی نگاهت پر از گرمی تپش های خاطره ی دیروزها و امید فرداها باشد...همه چیز خوب است... .

ما به هم محتاجیم

خوب است که باور کنیم که ما به نگاه هم محتاجیم

خوب است که شقایق را باور کنیم

خوب است قصه ی آشتی باران را با خاک اسطوره ای در گوش زمان کنیم

خوب است زمزمه ی سمفونی عشق را در دنیایمان پر کنیم

خوب است که بدانیم چه شیرین است من درپی تو از تو میگریزم

و تو

بی بهانه دلت را فرش زیر پایم میکنی، سایه میشوی کنارم،باد میشوی و رقص مستان دلم را به هوای گیسوانم بر پا میکنی، با نگاهت آرامم میکنی!سوال های بی جوابت را میپرسی، در عمق نگاهت که انگار چیزی جامانده! 

نگاهت این روزها چیزی دارد برای گفتن... چیزهایی که دلم دوست دارد باورش شود ...

اما کاش بدانی ودر تلالو بلور آینه ی خورشید، من ِ جقیقی ام را ببینی که چگونه در تپش یاد تو میسپارد جان!

تو میدانی، من میدانم، همه میدانند این بهانه های کوچک از برای چیست ... این روزها بزرگ شدم کنار حسم!این روزها بزرگی را تمرین میکنم!این روزها بس دلم تنگ است ... 


پی نوشت: کاش همیشه به ازای هر آجری که من بینمان میگذاشتم تو آن را خراب میکردی و دیوار هیچگاه ساخته نمیشد!

بهانه

همیشه برای نبودن باید بیشتر بهانه بتراشی و آسمان را به زمین بدوزی... برای بودن کمتر لازم بود ...

هم برای دلت هم برای دیگری!