آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

سیــــــــــــــــــــــــــــــاه

گاهی به خودت می آیی و می بینی که چیزهایی را ندیدی، قد یک چشم به هم زدن از دنیا دور افتــــــــــــــــادی ... چشمهایت را به روی خیلی چیزها بستی و از آنها بی آن که بدانی و بخواهی گذشتی. چشم هایت را باز کن زندگی منتظر من و تو نمی ماند، عجله دارد باید برود ... دیگر دنیا که به سیاهی چشمان ِ بسته که نیست ...


زندگی را تمرین کن

و صداقت همین نوازش آرام  ِ شبنم  ِ چشمانت است بر پیکره ی بی جان ِ تنم،

تنی که با هر تعنه ی آدمک ها خرد می شود، می ریزد ...

آن وقت است که صداقت را خوب می فهمم،

درست همان وقت است که با تکیه بر شانه های راستین ات دوباره در برابر این زندگی قد علم می کنم ...

یاد ِ لغزش چشمانت به زیبایی تبسم خاطره است،

که بر شاخک های خشکیده ی تنم، طنین سبز  ِ بودن را زیر آسمان لاجوردی عشق، به بهانه ی رنگین کمانک ِ هفت شهر ِ باران، می نوازد و با سر انگشتان ِ مهربانیش برگ های شب های سیاه را به سپیدی فرداها می دو زد. و با تکرار خستگی ناپذیر  ِ تبلور رویا، مرا به زندگی شوق می دهد که باید امروز باشی تا فردایت ساخته شود تا روزهایت جان بگیرد... .

تا نفس هایت ادای دِین را به عشق بلد نشده اند باید باشی، باید جان بکنی، زندگی کن تا عشق را از لحظه لحظه هایش بدزدی و با تکیه بر باورهایت عاشقانه در نگاه ِ همیشگی دنیا پرواز را به رخ ِ زمینیان بکشی و حریم امن دنیایت را در آسمان ِ بی حد و حصر دستان ِهمان که باید بنا کنی ....

حال و روز این روزای من

وقتی چاره ای نداری جز گمانه زدن

وقتی کاری نمی تونی بکنی و فقط باید چشم به راه بشینی ببینی چی میشه

و منتظر که کدوم از اون حدسات درست تره و شایدم یه سری فکرای جدید بیان تو کلت

وقتی از دل شوره داری می میری و وقتی ترس خفت می کنه

وقتی نمی دونی چی کار باید بکنی و بهترین کاری که میشه کرد چیه!

وقتی نمی تونی به کسی بگی چه مرگته!

میشی مثل من!

وجودت پر میشه از ترس و حدس و گمان!

فقط نمیدونم چرا این طور موقع ها کلم پر می شه از حدس هایی که من توش عاقبت خوشی در انتظارم نیست!یعنی همش ضد خودمه!

دلم پر از غصه اس،من می میرم شک نکن!