آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

ستاره بازی

ستاره ها در سیاهی شب است که نمایان میشوند، انگار نه انگار که روزها هم هستند فقط کمی سیاهی لازم است تا قدر همین ستاره های کوچک را بدانی.

در شب ماه هم که باشد،ستاره نباشد انگار یه چیزی کم است ... .

این روزهای سیاه پر است از ستاره بازی های قدیم که دانه دانه از قلبم میکنم و به آسمان تقدیر پرتاب میکنم تا تو راه را گم نکنی ... .

دلم تنگه برای گریه کردن

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

تو این بستر پاییزی مسموم
که هر چی نفس سبزه بریده
نمی دونه کسی چه سخته موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چقدر آسون تو ذهن باد می میره

کجاست اون دست نورانی و معجز
بگو بیاد و دستمو بگیره

کجاست مریم ناجی ، مریم پاک
چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی
چرا دامن سبزش چتر من نیست

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من


گوگوش

یکی بودیکی نبود

و این همان قصه ی تکراری بودن و نبودن است ، همان قصه ای که از نگاه تو پر میشود انگار و خالی است از حقیت های خواستنی رویا ...

در نگاه تو چیزی جا خوش کرده که مرا بدجور میترساند، ترس از دوری ... ترس از اینکه نکند اصلا تو اشتباهی بوده ای ...

بی صدا تو را در پستوی دلم فریاد میزنم تا دلم با نامت آرام گیرد و آرام آرام بمیرد، آرام و بی صدا ...

تبر

چه سنگ دل شده ام این روزها، با تبر به جان خاطراتم افتاده ام ...

خاطراتم درد می کند ... .

اول ِ قصه

و قصه از آنجایی شروع شد که  نگفته های نگاهت را باور کردم ...

و مدت هاست که خواندن چشمانت را بلد شدم، اما نمی دانم چرا تازگی ها اینقدر با دلم نامهربان شده ام که دیگر خودم را در چشمانت نمی بینم و تفسیر نمی کنم انعکاس تلالو قلبت را در آیینه ی چشمانت ...

برگرد در زمان جا مانده ام مرا از دست این لحظه های هولناک پس بگیر دلم هوای عطر آرامش ِتنت را کرده ... بهانه هایم را باور کن ای غرور من