آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

میلاد تن من

امسال تولدم آروم بود و قشنگ.

آرامش داشتم. لبخند داشتم به شکرانه داشته‌هام، شانس‌هام، و خوشبختی‌های مدامم در این بازار شلوغ زندگی.

چند روز پیش بهش گفتم من خیلی خوشبختم که شماها رو دارم. از ته دلم گفتم چون واقعن از اعماق وجودم دوستشون دارم.

گفتم خیلی خوش شانسم که دارمتون.

امسال تولدم مجازی بود، قشنگ بود خیلی خیلی. کیکم؟ شکلاتی گردویی. سر ساعتی که متولد شدم. چی از این قشنگ تر؟

شمع ها رو فوت کردم. آرزو کردم، داشته‌هام رو آرزو کردم :)

امروز همه چی بهم حس خوب میداد. این اون آرامشه که دوست دارم. حست خوبه و عشقه که میگیری، بی هیچ رقابت، بی هیچ توقع و بی هیچ تظاهر.  همه اونا که باید باشن هستن با دلشون.

ساده و آروم و قشنگ باشه لحظه های امسال، با شما.


تازه امروز یکی در زد گفت بیا اینم کادو تولدت :)) خداروشکر. میگم آروم بود تولدم، سوپرایزش هم آرامش داشت.


می‌دونم فردا هم تولد بازی داریم ما. دل بی قرار داریم ما.

با اینکه هیچوقت نترسیدم مثل خیلی ها از گفتن سنم و همیشه سنم رو دوست داشتم، اما اینجوری ام که به کجا چنین شتابان باباااا؟! کمی آهسته تر زیبا خب :))

خلاصه، عاشقتونم. همه آرزوهای خوب برای شما که دلم غش می‌ره براتون:)

هیچی به دلتنگیش نمیارزه!

سلام مامان،

راست میگفتی. از یه حدی که میگذره همیشه میفهمم که راست میگفتی.

دوستت دارم و درست میشه یه روز بالاخره. مگه نه؟ تو دعا میکنی. از ته دلت. میدونم میشه. 

همیشه در آرزوی این آرزوم بودم و هستم از ته قلبم. اگه بشه خنده‌هام واقعی میشه. میدونم میشه چون هستی. تنها نیستم.

درست میشه مامان. درست میشه من. 

زود بیاید

هنوز روزهای خوبمان مانده. 

روزهایی که قلبم و سرم می‌دانند را باید چشمانم هم به دیده باور کند. 

هنوز لبخندهای واقعی تر مان مانده. 

صبح های زیبا. عصرهای عادی و شب های شاد. 

تشنه ام، تشنه روزهایی که واقعی نشده خاطره شده اند. می‌آیند من مطمئنم. شما در تمامی نقاطی که می‌دانم می ایستید. می‌نشینید. راه می‌روید. خرید میکنید. لبخند می‌زنید. و آنهنگام من شادترین دختر جهانم. من حض میکنم از روی شما. هزاران بار تصورتان کردم هر جا. منتظرم. منتظرم بیایید. انقدر چیزهایی هستند که باید با هم بگذرانیم. 

جون و دلم را خواهم داد برای هر لحظه دیدنتان.

منتظرم.منتظریم.

10:11

ساعت ده و یازده دقیقه صبح روز یازده سپتامبر، تصمیم گرفتم به آرزوهام برسم.

دختر توی آینه میخواهد،من هم کمکش میکنم. 

شما

نیستید و شما هوای منید

در نظر خامش و شما، جان منید

زین راه دور که چاره افتاد مرا

شما دلیل بی چون و چرای منید

می‌نشینم با طلوع و از ستاره گویمش 

تا باز شود شب و شما کهکشان منید

می‌رویم از غم و دلم شرحه از فراق

جانا چه گویم که شما تار و پود منید

پایان شکر شود از وصل و میدانم

شما سرآغاز بهشت و عمر جاودانه منید

ایستاده ام به انتظار روی مه شما

شما نوید بهار و ندای حیات منید

جان و جهان من کمی حوصله کم کنید

تا برقرار است این جهان، در هر قرار منید

خیال اسوده نشود مگر به بودنتان

حوصله میکنم. چرا؟ چون چاره‌ی منید.