آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

یه چیزی کم بود ...


امروز ...

من بودم،

بارون بود.

و یک جای خالی به وسعت تمام بودنت




گل گلدون من شکسته در باد ...

خیلی سخته چیزیُ که با دست های خودت ساختی و جونت بهش بستس ُ خراب کنی.

مثل یه گلدون که خودت دونه اش را کاشتی و گذاشتی لب پنجره ی اتاقت و هر روز صبح آفتاب نزده سراغش رو میگرفتیُ تا بهش آب ندادی روزت ُ شروع نمیکردی.

اما باید زد و شکوند...باز بهتر از اینه که یه روز پاشی ببینی که گلدونت نیست و فکر کنی که باد اونو زده و شکونده،اما میدونی چیه!موضوع اینه که اصلا گلدونی در کار نبوده و تو وابسته ی رویاهات شدی... اون وقته که اگه مرز خواب و رویات قاطی شه... ممکنه خیلی چیزارو از دست بدی، اما من دارم سعی میکنم که تو همین بیداری بزنم بشکونمش و تیکه تیکه هاشم با دستام جمع کنم و بریزم دور ...

از این میترسم که اگه گلدونمو شکوندم و دیدم که داشت دونه ام جوونه میداد اون موقع باید چی کار کنم ...میترسم

چشم هایش

همیشه یک نفر عاشق تر است

همیشه یک نفر دلتنگ تر است

همیشه یک نفر منتظرتر است

و

همیشه یک نفر خوب بلد است نقش بازی کند که دلتنگ نیست، عاشق نیست و منتظر نیست

اما یادش میرود که چشم هایش را پنهان کند

...

خدا عمرشون بده

بعضی ها وجودشون آرامشه اصلا وقتی میبینیشون انگار دستتُ میگیرن و میبرنت تو یه دنیای دیگه

وجودشون نعمته دیدنشون توی یه روز حداقل یه بار لازمه کمه کمش اینه که برای لحظه ای هم شده غم و غصه هات یادت میره

نمیدونم اسمش معصومیت ِ یا محبت ِ یا هر چیز دیگه که من ُ جذب میکنه یه چیزی تو چشماشون ِ و هزار تا چیز خیلی خوب تو دلشون

دوستون دارم

میشه همیشه باشین

و اما عشق ...

وقتی می گویی این ها همه فِسانه است

دلم میگرد از این همه تلخی که بر دار ِ حقیقت به پاست