آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

انتظار

صدای پایت برایم انتظار را به تصویر میکشد

با تو انتظار را بلد شدم

یا می روی و باید آنقدر لحظه ها را دانه دانه بشُمارم تا باز از این در بیایی

یا می آیی و خودت را به رخ دلم می کشی و سردی ِ تلخ ِ تنهایی را از دلم میتکانی

انتظار را خوب می دانم



کاش می دانستی...

کاش می دانستی همه بهانه اند

کاش می دانستی ...

بهانه ها می میرند،جان می دهند، وقتی نگاهت رنگ می بازد

وقتی بودنت رنگ سایه می گیرد

اگر تو نباشی همه را نمی خواهم

اگر فقط نگاهت،کمی، فقط کمی غمناک شود، دردم می آید

کاش می دانستی، تویی  تنها بهانه ی تمام  ِ بودنم





نگاهت تمام ِ من است



نگاهت دنیای من است. دنیایی که در آن آرامش طاق آسمانش است. دنیایی که در آن هر چقدر هم دور باشی باز آنقدر بودنت نزدیک است که میتوان جان دادن را در حریم امن دستانت به مرز عادت برد. با تو دنیای من پر است از رنگ و احساس، دل باختن در مرز جنون، کار هر روزه ی لیلی شدن است.دنیایی که در آن دلتنگی هایش با مرهم دستان تو درمان میشود.جایی که درآن خورشید جمعه هایش هیچگاه غروب ندارد. نگاهت برایم همه چیز است. تمام آن چیزهایی که مرا از تو به آغاز میبرد. دریغ نکن عزیزترینم،باش،فقط باش ... که روزهایی که نگاهت به وسعت سایه ها رنگ میبازد، من ، خسته ترین مرغ بی بال و پر ی ام که آسمانم را به هیچش کرانی نیست.

نفس های بریده بریده

نگاهت سنگین بود

بی تفسیر تر از خواب های پریشانم

که با سکوتش خستگی شب را

تا بی نهایت صبح به دوش میکشید

ساده بود

اما من دیر زمانی است که خواندن را از یاد برده ام

به چشم هایت بگو 

حقیقت را فریاد زند

که خود ناباورانه ترین قصه هاست

هم در خیال من و هم در پژواک بی صدای کوه های زمان

آرام تر افسانه ی تلخ نبودنت را تکرار کن

شاید این لحظه ها

بروند و ما بمانیم


یه روز برفی

دلم برای برف تنگ شده است

شاید بیشتر از آن

دلم برای خاطرات روزهای برفی تنگ است

روزهایی که من بودم و تو

منی که روزهای برفی دست کش هایم جا میماند

وتویی که همیشه جیب هایت قد دستهای هردویمان جا داشت

یادت هست ...