آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

شفته ی روشن فکر و تحصیل کرده ی لوس مادر

خوابیده. عادی. 

زندگی عادی. 

باشه. 

تلاش؟ 

محبت؟

اهمیت دادن؟ 

عشق؟

باشه.

شکستن دلی که شکسته بود... 

ازت متنفرم. از خودم متنفرم که همه گفتن نه و من گفتم آره. 

بی لیاقتی. بی لیاقت. 

باشه

این بار می ایستم. 

پای همه چیز. دیوانه وار می ایستم. تنها. اما شجاع.

اینبار کلمه اول را من نخواهم گفت. 

اینبار دلم نخواهد لرزید. 

اینبار من تا آخر آخر هم که شده میروم. 

چون تا این مرحله بارها آمده ام و هر بار فجیع تر باخته م.


سرد و ناجوانمردانه می‌شکنی قلبی را که برای میتپید... 

من چون رهگذری عادی که راهش را کج کرده برایت هستم، همه این ها برایت عادی ست و من؟ببرایت تعریف نشده ام. 

دستم را نگرفتی. 

نگرانم نشدی. 

نپید قلبت برایم.

دلت نریخت. 

ای عشق؟ تو اینگونه ای؟ یا می‌خواهند بدنامت کنند؟ 


مثل همیشه سردی و سیاه و خودخواه. 

این سزای من نیست. منی که همراهت بودم و از خودم گذشتم برای تو... تو اما بی اخم به من گفتی "باشه." 


تو یک دلیل بیاور برای ماندن؟ تمام شک هایم یقین است حالا... کدام عاشق این چنین سنگ دل است. هر بار بهانه داشتی اما حالا چی... دلم شکست... فراموش نخواهم کرد. 



تنهایی

یاد تنهایی‌های افتادم. آن وقت ها که برای تو جنگیدم. تنهایی و با غرور و با فکر به اینکه درست ترینی.

حال یاد غربتم دیوانه ام می‌کند که چطور دیوانه وار ایستادم و تموم شدی. 

ایستادم در انتظار هیچ. 

تنها ماندنم. تنها. 

این دنیا به من وفا بدهکار است. با دستانی حمایتگر. 

زمستان 95 گوشه سر خانه در شب تا صبح. تنها.

صبح شهریور 95 تنها بی خداحافظی. 

همین است بی پناهی من. همین است همیشه تنهایی‌ام.

برای تو دیوانه وار جنگیدم. اما تو عاقلانه مرا پس زدی. به خیال خود عاقلانه وگرنه  من نامش را چیز دیگر می‌گذارم. مثلا تخم نداشتن برای نرمال زندگی کردن. مث هزار آدمی که هستند تو هم فقط هستی.

من هیچوقت خودم را ندیدم. تو هم ندیدی. هیچکس ندید. من تمام شدم. تو؟ تو عین خیالت نبود و در ذهنت دنبال بهانه بودی برای وجدانت که هرگز بیدار نشد. 

تو مرا ترک کردی. 

تو مرا کشتی. 

تو مرا تنها گذاشتی. 

یعنی چی

تو میدونی چشاتو وا کنی هیچی مثل قبل نباشه یعنی چی؟

تو میدونی زندگی رو به یه اشتباه کوچیک ببازی یعنی چی؟ 

تو میدونی حسرت بخوری و تو عکس‌های گذشته دنبال خنده‌های عمیقت بگردی یعنی چی؟ 

تو میدونی خوشی ته دل یعنی چی؟

تو میدونی یه دردی باشه که هر لحظه هی یادت میاد چون جلو چشمته یا تو سرته یعنی چی؟

تو میدونی زندگی به مویی بنده یعنی چی؟ 

تو میدونی امید نداری و نمیدونی چه خبره و نمیدونی تا کی یعنی چی؟ 

تو میدونی ندامت یعنی چی؟

تو میدونی خودت باشی و جوگیرنشی یعنی چی؟ 

تو میدونی "نه" یعنی چی؟

کاش میدونستی. همین آخری رو. دستگاه بقیه‌ش لازم نبود. الان باید جاش همه اینا رو بفهمی یعنی چی. 

10:11

ساعت ده و یازده دقیقه صبح روز یازده سپتامبر، تصمیم گرفتم به آرزوهام برسم.

دختر توی آینه میخواهد،من هم کمکش میکنم.