ما واقعی نبودیم. حتا نمیدونم بگم خواب تلخ بود یا شیرین. تلخ بود. ولی حق من این نبود. من از همه چیم زدم تو همه مراحل... من تو رو دوست داشتم.
تموم شد و دیگه خوب نمیشه.
نیستید و شما هوای منید
در نظر خامش و شما، جان منید
زین راه دور که چاره افتاد مرا
شما دلیل بی چون و چرای منید
مینشینم با طلوع و از ستاره گویمش
تا باز شود شب و شما کهکشان منید
میرویم از غم و دلم شرحه از فراق
جانا چه گویم که شما تار و پود منید
پایان شکر شود از وصل و میدانم
شما سرآغاز بهشت و عمر جاودانه منید
ایستاده ام به انتظار روی مه شما
شما نوید بهار و ندای حیات منید
جان و جهان من کمی حوصله کم کنید
تا برقرار است این جهان، در هر قرار منید
خیال اسوده نشود مگر به بودنتان
حوصله میکنم. چرا؟ چون چارهی منید.
سردردم میپیچه
قلبم درد میگیره سنگینه
هیچ چی سرجاش نیست
دلم گرفته
امیدی نیست
نفسم میلرزه
اعتماد به نفس داغون
سرم تیر میکشه و سنگینه و درد داره. همه باهم.
خواستم بگویم اگر سهم من از تماشای دنیا همین هم باشد، همین مرا بس است. نه که بس، سعی میکنم که بس باشد. سعی میکنم زیبایی های جهان را جوری ببلعم تا خط برآن نیوفتد.
اما بعد دیدم، همیشه کمال گرا بوده ام... تا واقعیت چه شود.
عمقش را زیاد میکنم. امیدوارم از این بدتر نشود دیگر.
شکر.
کاش خوب شوم این بار برای همیشه ...