آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

امید

حسرت چیز عجیبی‌ست. چیزی که انگار عجیب بودنش مانع بودنش نیست. از شهر اوز و داستان‌هایش و موجوداتش عجیب‌تر است، اما هست.
حباب‌ها آرزوی پرواز دارند اما تنها عقاب است که می‌داند پرواز چیست.
و من کوچک‌ترین حباب پیرمرد دستفروش دوره‌گردی بودم که در حجمه‌ی شلوغی پیاده‌روی یک عصرگرگ و میش  پاییزی راه را گم کرد و بر لبه‌ی تیز اکنون نشست و از زندگی چیزی جز هیچ ندید و رفت. حتا رفتنش در ازدحام گم شد. کسی ندید که خواست اما نشد. کسی نمی‌دانست که در آینه خود را جوجه عقابی می‌بیند که منتظر اوج است.
دلم آنقدر گرفته که اگر تمام تارها بزنند و تمام ابرها ببارند، پا به پایشان گریه می‌کنم و تمام نمی‌شوم. مثل دختربچه‌ای که بستنی‌اش بر زمین افتاده و دیگر پولی ندارد.
هوا سرد است و من امید به بهار ندارم. امید بد است. امید تورا  از زندگی می‌برد و به دنیای آرزوهایت رهایت می‌کند. و آرزوهایت روزی تو را تنها می‌گذارند.
امید بد است چون تمام زندگی فریز می‌شود تا بهترش  روزی بیاید. همه روزها و لحظه‌ها عاریه می‌شوند.
امید بد است. چون. مرا کشت...
من زمانی فهمیدم که حبابم که حتا دیگر حباب هم نیستم.


 

زندگی من

موسیقی متن زندگی من:

Cinema Paradiso - Ennio and Andrea Morricone


طعمش گس ِ پاییزی‌ست و دلش سرخ انار و بلوط‌هایی که افتاده در راه،

منتظرند نوازش دست مهربان آفتاب را.