آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

خار

با حال روحی داغون تو تنهایی شب خودم رو بغل کردم تا جسمم رونجات دهم. هیچکس نیست جز من. دلسوزی نیست جز من .  منم که کم آوردم برای خودم. میگم طاقت بیار. جمله بابا تو گوشم تکرار میشه. قوی باش. قوی باش.

یاد دل مامان میوفتم که برای شادی من از خیلی چیزها گذشتن و حالا با صورتکی مواجهند که مصنوعی میخندد تا تلخ‌ترشان نکند.

اون لحظه هم قاب شد. آره از دست منه. نه پس خودت بشمار این شب ها رو. روزها رو. حسرت ها رو. آرزوهای خاک شده رو. عشق های بیان نشده رو. لحظه های ساخته نشده رو. همراه نشدن ها رو. تنها خوابیدن رو. تپش های نامیزون رو. سردردها رو. خودخواهی ها رو. دیده نشدن ها رو. فداکاریی نکردن ها رو. نتپیدن ها رو، عاشق نبودن ها رو، سرپاایسادن های زورکی رو.... سردی ها رو.

میبینی؟ کم تقصیر نداری شما خواه بپذیر خواه نه ! واقعیت بی منت شما راست است!!

تو نظر کسی که عاشقشی خاری! بسوز. اما مطمئنم باز خبری نیست. بعد مرگ منم خبری نیست. کلا این قبری که من سرشم مرده نداره...

من از این همه سردی گرمای عشقی نمی‌بینم.

حتا اگر عاشق باشی چیزی دردناک تر از این نیست که معشوقت همراهت نباشه، باورت نکنه و ندونه چقدر عاشقشی. باز اونی که به آتیش میزنه منم و تو توی سایه امن خودت آسوده ای بی هیچ گزندی و نیازی به همراهی دل معشوق.

من خاک برسرتر از اونم که اون قدم های فلج وارانه به زور من رو با منت به خورد من بدی ... از خودت هیچی نداری. حقیری و این چیزا برات بزرگه. تو برای من زیادی کوچیکی و کمی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد