هیچ چیز زندگیم عادی نیست. همه چیش غیرعادیـه!
شما زندگی هر کی رو خواستی برام بیار تو یه بعدش دست کم میشه گفت عادیه خب، روال طبیعی و روتین زندگی.
من اونم ندارم! یه غیرعادی ناب و خالص.
تو هر راهی هم که پا میذارم اگه ظاهرن عادیه و داره عادی پیش میره یه جایی میپیچه سمت غیرعادی شدن.یعنی نپیچه اینم غیرعادیه :))
آخه لامصب همه ابعاد با هم؟
مگه من چقد انرژی دارم؟ مگه چقد میتونم؟
بعضی وقتها تیکههای غیرعادی زندگیم رو میذارم کنار هم و مث پازل دو هزار تیکه که هیچ ایدهای ندارم، فقط بر و بر نگاهش میکنم، خسته که شدم جمع میکنم میریزم تو جعبهش و پشت جعبهش که تصویر کامل شده اون دو هزار تیکهس رو نگاه میکنم و لذت میبرم و کیف میکنم که اووف عجب عکس هزار رنگ و هزار نقشی و بعد میذارمش ته کمد تا دفعه بعد که لازم شد ببینم من از زندگیم چی ساختم و اون از من چی.
پینوشت: بابا الان زنگ زد. میگه چرا پس فقط از پشت تلفن معلومه سرما خوردی :)) بوس بوس خدافز.