آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

مرهم اگر نمی‌شوی، زخم نزن دل مرا

همه چشمشون تیزه و چنگال‌هاشون تیزتر.

همه آماده‌ن که بدرن!

یکی به نیت دوستی، یکی دشمنی، یکی هم به اسم لجاجت، اون یکی با برچسب خیر و صلاح!

همه آماده‌ن تا بدرنت. تا نتونی از خودت دفاع کنی. تا زخمیت کنن بندازنت اونور. جون بدی. بعد بگن خودش مرد. به قدر کافی قوی نبود و عرضه نداشت.


من سه ساله سرطان دارم. دارم سعی میکنم خوب شم. امید دارم خوب شم. ولی وقتی تو روم میگی میمیری. تو مردی... چطوری خوب شم؟

دکتر گفته این بهار که بیاد، درختا که شکوفه بدن ... خوب میشی.

منم منتظرم بهار شه.

منتظرم زمستون تموم شه.

چرا باهام منتظر نمی‌مونید؟

چرا ... آخه  جلو جلو رفتن چه سود!


دکتر گفته اگه امید داشته باشی بهار می‌تونی بری خونه. امیدم رو نکشین. من هنوز زنده‌ام.

فقط یکم دیگه تظاهر کنید به لبخند و امید و دیدن فردا.

چیزی نمونده.


پی‌نوشت: وقتی تب دارم بیشتر می‌نویسم. این روزا تبم زده بالا.می‌نویسم... وبلاگ قشنگم، چقد خوبه اینجا :)

پشت

-شما! با شمام! چرا اونجا وایسادی؟ بیا جلو!

+ نمی‌تونم!

ـ یعنی چی نمی‌تونم! مگه با تو نیستم بیا جلو!

+ گفتم که نمی‌شه! من جام همین‌جاست.شما یکم بیاید جلوتر!

ـمکث.... خانوم این آقا با شما چه نسبتی دارن؟!

++ این آقا پشتم هستن! پناهم هستند! همیشه هوام رو داره. شده نفهمم من اما داره خودش حواسش هست. این آقا کارش خیلی درسته، هیچوقت پشتم رو خالی نکرده!

ـ اِهِــــم... ما که نفهمیدیم چی شده. سرده. به پای هم پیرشین! ... بریم پسر!

کابوس

گاهی دلت میخواد سرت رو تو بالشت فرو ببری، هیچ صدایی نشنوی، هیچی نبینی، داد بزنی، داد بزنی، اما نشنوی... هیچ صدایی نیاد. اما وقتی سرت رو بیرون میاری اشک صورتت رو خنک کنه،  دلت سبک شده باشه و... 

زندگی مث یه فیلم از جلو چشمت رد میشه. حتا یه سری سکانس هایی که هنوز نوشته نشده اند. دوست داری یکی (#تو) بزنه رو شونه هات و بگه چی شده عزیزم کابوس دیدی؟ و راحت ترین نفس عمرت رو بکشی. گواراترین آب زندگی رو بنوشی و تو گرم ترین آغوش، شیرین ترین خواب و آرامش و آرامش و آرامش!

بیا بزن رو شونه هام، من منتظرم... کابوس دیدم، کجایی؟ 


بی حرف پیش، بی توضیح اضافه و واضحات ... به استقبال سالی دگر با لبخند!

چقدر زود گذشت از اولین باری که نوشتم تو روز تولدم، بهانه‌ش تو بودی یه نوت نوشتم بیا و ببین! خوندیش هم! یادته؟ خدایی موندگارترینه :))

بعد همون حرکت کوچیک شد یه شروع،  یه رسم،  یه عادت که روزای تولد انگار اگه انجام ندم اون روز،  روز نمی‌شه! شده قسمتی از تولدم. دوست دارم این حرکت رو،  بریم ببینیم زندگی چندتاشو می‌ذاره بنویسیم :)

صفرمین نوشته که خیلی خصوصی‌طور بود. فقط هم خودت خوندیش. (ایندکس ما از صفر شروع می‌شه بله! :-")  اولی و دومی هم پشت بندش اومدن. حالا سومی:

قبل از اینکه سومی رو شروع کنم به نوشتن، اولی و دومی رو خوندم (لینک دادم تو همین متن، شما هم دوست داشتین بخونید) چقد فضای متفاوتی از هم داشتن و هر دو هم فضاش متفاوت از الان منه. نمیدونم از کجا شروع کنم بگم براتون. از ناهار تپل و قشنگ و خوش عطر و خوش‌مزه دیروزمون یا گل قشنگت، یا کارت قشنگت پرنس چارمینگ من یا هدیه‌ی  قشنگِ آبیْ قشنگم :دی خیلی خوش سلیقه‌ایییییی/م :دی

ممنونم از لحظه‌های ناب و قشنگی که برام میسازی و خیلی با حوصله رد پای خودت رو تو وجودم موندگارتر از قبل میکنی و بودنمون رو به رخ زندگی می‌کشیم و چشم حسودا رو هم کور میکنیم  حتا :))

(شاعر میگه لحظه‌ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه! اینا همه عشقه اگه قرار بود عشق اندازه داشته باشه و فریز شه و بزرگ نشه و رشد نکنه که لیاقتش آدم‌های خاص و صبور و دریادل نبودن که! بودن با تو رو عشقه! قد کشیدن کنار همو عشقه! در پیچک تن هامون، راه آسمون رو یافتن رو عشقه و و و .... بخوام بگم  از من و تو تا صبح میگم :دی برگردیم به تولد!)

دلم یه کیک شکلاتی می‌خواد با کلی شمع خندون و خنگ و چاق روش. از این کلاه تولدها بذارم و رو در و دیوار هم کلی کاغذهای رنگی رنگی  و براق و چشم کور کن چسبونده باشن    و فشفشه و از این برف الکیا! صدا به صدا نرسه و یکی بعد از دیگری فلاش عکاسی و عکس‌های یهویی! و زشت هم نباشه که انگشت اشاره دست راستم تا آرنج داخل کیک شکلاتی محبوبم فرو بره و با لذت مع‌الوصفی نوش جانش کنم. لطفن کسی هم چپ چپ نگام نکنه :دی

پیراهن سفیدی پوشیدی که روش چهارخونه‌های آبی‌ای هست و شلوارت سرمه‌ایه! منم یه پیراهن خانومانه گلبهی پوشیدم! کنارم نشستی تو هیچ عکسی تنها نیستم، همه عکسام تو کنارمی پیشمی!یادم نمیاد که شام تولدم چیه! عوا اصن شام نداریم!؟ نه تو میگی آروم باش، من فکر همه جاشو کردم. اون با منه! سوپرایزه دیگه عشقم! کم کم میاد. بغلت میکنم و برمیگردیم پیش مهمونا و غرق خنده و تولد شکلاتی‌مون میشیم.

گذر عمر خیلی وحشی و سریع در گذره! ما آدم ها رو رام خودش کرده و قانع به زندگی. اگه جای کانت‌آپ زندگی هممون کانت‌داون بود شاید بیشتر قدرش رو میدونستیم و کار امروز رو به فردا نمی‌نداختیم! اگه شمع روی کیک منظورش این بود که جای ۲۷ سال گذشته فقط ۲۷ سال پیش‌رو داری زندگی‌هامون چه شکلی می‌شد؟

من تو خیال خودم با آرزوهام زندگی می‌کنم، تو دنیای واقعی هم تلاش می‌کنم که واقعی شن و وقتی چشمام باز هستن هم بتونم آرزوهام رو ببینم. آرزوهای آدمی رو یا قناعت پر کند یا خاک گور اصن :)) کاش برسیم به هم! کاش تولد سال دیگه همه آرزوهام رو بغل کرده باشم و همه با هم تولد بگیریم و عکس دسته جمعی بندازیم. من و تو و آرزوهامون :) یو نو وات آی مین! یعنی اگه سال دیگه من باشم و وی باشد و می باشد و آرزوهامون باشن وقتی میخوام شمع تولدم رو فوت کنم چی آرزو می‌کنم؟

آرزوی اول تا آخرم تویی. آرزوی زیربارون و شمع تولدم تویی. بقیه آرزوهام زندگی رو یکم شلوغ می‌کنن اما اونی که آرومش می‌کنه تویی. آشوبم، آرامشم تویی...

ما می‌تونیم! نه؟ ما می‌تونیم. ما با قدرت تونستن رو نشون زندگی دادیم و می‌دیم. می‌گیم بشین و تماشا کن که هنوز مرا با تو ماجرایی هست. : )


همیشه باشیم ما، همیشه بخندیم ما، همیشه عاشق‌تر باشیم ما  و بذاریم زندگی بیاد و بره تا توش بو نگیریم :دی

بوی چیه میاد؟ .... همممم گمونم بوی رول داغ دارچینه که از تو فر داد میزنه آماده شدم من، چایی رو بذار!ولی نمی‌دونه من موکا می‌خوام :دی


راستی شام چیه!؟ :دی


پی‌نوشت ۱:

بودنت را نازنیم، با سرانگشتان باران ~ می‌توان حس کرد تو را هر کجا، هر آن

بیا برات شعر هم گفتم همین الان یهویی :)) :*


پی‌نوشت ۲:

کسی نباش که خوب آرزو می‌کنه. کسی باش که خوب به آرزوهاش میرسه. اگه قدت نمیرسه، پاهاتو بلند کن و دستات رو دراز. اگه بازم نرسید یواش یواش آجر بچین، انقد بچین تا بشه. تا هم قد آرزوهات بشی و تو مشتت آروم بگیرن. مبادا یادت بره آرزوهات رو. آدم‌هایی که آرزوهاشون فراموش شدن، سیاه سفیدن و ادای رنگی بودن در میارن. تا همیشه رنگی باشی قشنگ من :) پله پله تا ملاقات آرزوها...


پی‌نوشت۳ :

دلم برای اون پسربچه‌های پارک هم تنگ شده. بدم نمیاد باز بعد مدت‌ها ببینمشون :)


پی‌نوشت ۴:

برنامه ریختم. خیلی چیزا قراره بشه دلخواهم. حرفی ازش نزدم چون که حرف بی حرف. فقط عمل گفتم که اینجا یه ردی بمونه تو تاریخ :دی


جوجه اردک زشت - قسمت پایلوت

​آقای سیبیل و خانم ابرو گویا به زبانی دیگر حرف می‌زنند. آقای سیبیل گاهی صدایش بالا می‌رود که یعنی فقط من راست می‌گویم و خانم ابرو گاهی نگاهش طوری‌ست که آدم ترجیح می‌دهد به روی خودش نیاورد که مخاطبش هست.
آقای سیبیل و خانم ابرو گاهی وظایف عجیبی دارند، یعنی اگر اشک چشمان دخترشان را در نیاورند هر از چندی خیال می‌کنند که رسالتشان ناتمام است.
آن‌ها خیلی مصر هستند. خیال می‌کنند که بی اشک نمی‌شود کسی را به راه راست هدایت کرد و حقانیتشان را ثابت کنند.
مثلن همین‌طور که آقای سیبیل پای تلویزیون خواب است و فوتبال تیم محبوب یا تیم رغیب تیم محبوب خود را می‌بیند یا سریال کره‌ای دختر نوه عمه‌ی مامان پسر همسایه‌ی امپراطور را می‌بیند گاهی بی مقدمه چیزی می‌گوید که طرف می‌فهمد چقدر عمیق است و چه عمقی دارد که تا کنون کشف نشده بود. چون بسیار عمیق‌تر از پیش سوخته‌است و می‌فهمد چقدر عمیق است!
یا همین‌طور که خانم ابرو ناهار آماده می‌کند یا با عینک نوک دماغش جدولی حل می‌کند حرفی میزند که برحسب ایوب بر ثانیه میزان صبرت محک زده میشود.
دخترشان می‌گوید که با افتخار باید اعلام کنم که من هم تمامی امتحانات و صبرها را یکی پس از دیگری افتان و خیزان می‌شوم. بی عبارتی همان فِیلد خودمان!
یعنی به گفتن همین قناعت کنم که اگر آن‌ها بخواهند راجع به خواص و فواید سیب‌زمینی که علم و دم و دستگاهش آن را ثابت کرده حرف بزنند، قطعن بحث می‌شود و حتمن دخترک اشتباه می‌گوید حتا اگر حرفش تکرار حرف خودشان باشد.
وقتی راجع به سیب‌زمینی اینگونه است شما خودتان بر حسب قوه تخیل خودتان میزان حرف و حدیث راجع به مسائل پیچیده زندگی که از هر طرف نگاه کنی چیز دیگری‌ست را بسنجید.
صحبت را کوتاه می‌کنم و به همین بسنده می‌کنم که اینجا جوجه اردکی هست که منتظر پریدن است! سه فصل است تمرین پرواز می‌کند. هیچکس برایش دست نزد، هیچکس به او چیزی را آموزش نداد، و هیچکس حتا با نگاهی و لبخندی او را همراهی نکرد. راستش من چند بار از دیوار نازک شنیده‌ام که به دخترشان باور ندارند و فکر می‌کنند که به بی‌راهه می‌رود. دخترک بلند پرواز قصه که برای کاکتوسش درد و دل می‌کند اما دیوار نازک‌تر و پنجره بازتر از این حرف‌هاست. او غروب یک پنجشنه به قاب عکس روی میزش گفت که فقط یک روز زندگی من را از فراز رویاهایم رها کرد تا شاید بال زدن را بیاموزم. و اکنون سه فصل است که تمرین پرواز می‌کنم و دست و پا میزنم تا به همه بگویم که می‌شود یک روز. و همه مسخره‌م می‌کنند، با کنایه عمر رفته‌ام را به رویم می‌کوبند و می‌گویند ساکت ما راست می‌گوییم تو سراسر اشتباهی! تو سراسر پوچی! تو سراسر تباهی! اما یک روز آنقدر بپرم که گویی جای زمین، آسمانی‌ام!
و فقط تو میدانی که این اردک زشت روزی خواهد پرید. حتا خودم هم بال‌هایم را مدتی است نمیبینم اما به چشمان تو اعتماد کرده‌ام، پرنس چارمینگ من :* :)