پیراهن تابستانی کوتاه گلدارم را پوشیده ام، همان که سفید است با گل های قرمز. ناخن هایم بلند ِ بلند بود اما حین کارها یکی از آنها که شکست، ما بقی را هم اندازه آن یکی کردم. لاک جگری که تو برایم خریده بودی را زدم. با همان آرایش چشم همیشگی و رژ لب قرمز. موهایم را صبح قبل رفتن بافته ای و گردنبند همیشگی هم بر گردنم است. در آشپزخانه سخت مشغول هستم. ژله و دسر شکلاتی در یخچال. کیک مخصوصم در حال تزیین و آن طرف تر بیسکوئیت های تازه از فر درآمده مشغول خنک شدن.
روی گاز سوپ تره فرنگی میجوشد و در فر ته چین در حال آماده شدن.
تمام خانه برق میزند آنقدر که سابیده شده و گلدان نارنجی روی میز پر از لاله های زرد.
پرده های گل دار را کنار زده ام تا آفتاب بیشتر مهمان خانه باشد. پنجره ها همه باز هستند. بین کارها مدام از پنجره نیم خیز میشوم تا شاید قبل از آمدنت ببینمت.
چشمانم به ساعت و گوش هایم منتظر صدای کلید بر در هستند.
تزیین کیک که تمام شد به داخل یخچال رفت و درست همان لحظه صدای باز شدن در آمد. با دلهره به سمت در دویدم. در باز شد و تو در چهارچوب مبهوت بودی. کاغذی در دستت بود. پرسیدم چه شد؟ تو جواب دادی نشد.
در را بستم. کتت را گرفتم و آنقدر سخت در آغوشت کشیدم که بدانی بشود و نشود همیشه هستم، برای تو. تا آخرش. تا همیشه.
اشک از کنار چشمانم غلطید و گردنت را خیس کرد.
صورتم را در میان دو دستت فشردی و گفتی: دیووانه! شد... شد... شد... سوپرایززززز!
من از هیجان میخکوب بودم. بوسیدی مرا و من باز در حریم امن دست هایت آرام شدم.
صدای زنگ فر.... رفتم فر را خاموش کنم که دنبالم به آشپزخانه آمدی... گفتی چه خبر است اینجا! مهمان داریم؟
خندیدم و گفتم نه کمی خود تحویل گیری با چاشنی استرس. بیکار نتوانستم بنشینم.
تا تو دست هایت را بشوری من همه را روی میز وسط میگذارم تا روی زمین حسسابی از خجالت شکم در بیاییم و تو هم همه ی امروز را برایم تعریف کنی!
گفتی همه چی؟!
گفتم همه لحظه هایی که امروز بر تو گذشت و دل من اینجا قرار نداشت.
خندیدی و گفتی شک نکن که حرف زیاد است ولی با شکم گرسنه و این همه بو نمیشود که نمیشود. ساعتش رو درآورد و گذاشت رو میز، کنار تلویزیون و دکمه آستینش رو باز کرد و به سمت دستشویی رفت.
من هم اول پنجره ها را بستم، پرده ها را کشیدم و میز را چیدم. آهنگ ناتینگ الز مترز رو گذاشتم با صدای خیلی کم. آمدی با دست و صورت خیس و تی شرت لیمویی و شلوارک آبی.
داشتی برایم ته چین میگذاشتی که گفتم ای وای! شربت تو یخچال است و فراموش کردم بیارمش. جمله ام تمام نشده پریدی و پارچ را آوردی. دیواره های پارچ تمام عرق کرده بود از شدت تگری بودن.
بعد از اولین قاشق ته چین به من گفتی خب برنامه آخر هفته چیست؟ کجا برویم مسافرت؟ که دومین قاشق هم چپانده شد تو. گفتم هر چی قربان بگوید، همان.
میتوانیم برویم کنار دریاچه ماهی بگیریم کباب کنیم و جشنی دوتایی بگیریم تا آقای دکتر ِ من هم شیرینی موفقیت بزرگش را به همسر عزیزتر از جانش بدهد دیگر. چیزی نگفتی اما نگاهت هم خنده بود و هم آری!
گفتم راستی، مادرت از صبح دو بار پیام داده است. ناهارت را که که تمام شد، با او تماس بگیر، شاید زود بخوابند. دلنگران بود. با سر گفتی باشه.
گفتی چرا نمیخوری؟ بکشم؟ گفتم نه عزیزم جا گذاشتم برای دسر و با دست های زیر چانه به تماشای تو و غذاخوردنت نشستم.
و اگر خوشبختی این نیست پس چه تصویری دارد؟
چقدر زود گذشت از اولین باری که نوشتم تو روز تولدم، بهانهش تو بودی یه نوت نوشتم بیا و ببین! خوندیش هم! یادته؟ خدایی موندگارترینه :))
بعد همون حرکت کوچیک شد یه شروع، یه رسم، یه عادت که روزای تولد انگار اگه انجام ندم اون روز، روز نمیشه! شده قسمتی از تولدم. دوست دارم این حرکت رو، بریم ببینیم زندگی چندتاشو میذاره بنویسیم :)
صفرمین نوشته که خیلی خصوصیطور بود. فقط هم خودت خوندیش. (ایندکس ما از صفر شروع میشه بله! :-") اولی و دومی هم پشت بندش اومدن. حالا سومی:
قبل از اینکه سومی رو شروع کنم به نوشتن، اولی و دومی رو خوندم (لینک دادم تو همین متن، شما هم دوست داشتین بخونید) چقد فضای متفاوتی از هم داشتن و هر دو هم فضاش متفاوت از الان منه. نمیدونم از کجا شروع کنم بگم براتون. از ناهار تپل و قشنگ و خوش عطر و خوشمزه دیروزمون یا گل قشنگت، یا کارت قشنگت پرنس چارمینگ من یا هدیهی قشنگِ آبیْ قشنگم :دی خیلی خوش سلیقهایییییی/م :دی
ممنونم از لحظههای ناب و قشنگی که برام میسازی و خیلی با حوصله رد پای خودت رو تو وجودم موندگارتر از قبل میکنی و بودنمون رو به رخ زندگی میکشیم و چشم حسودا رو هم کور میکنیم حتا :))
(شاعر میگه لحظهای که حسی از تو به دلم اضافه میشه! اینا همه عشقه اگه قرار بود عشق اندازه داشته باشه و فریز شه و بزرگ نشه و رشد نکنه که لیاقتش آدمهای خاص و صبور و دریادل نبودن که! بودن با تو رو عشقه! قد کشیدن کنار همو عشقه! در پیچک تن هامون، راه آسمون رو یافتن رو عشقه و و و .... بخوام بگم از من و تو تا صبح میگم :دی برگردیم به تولد!)
دلم یه کیک شکلاتی میخواد با کلی شمع خندون و خنگ و چاق روش. از این کلاه تولدها بذارم و رو در و دیوار هم کلی کاغذهای رنگی رنگی و براق و چشم کور کن چسبونده باشن و فشفشه و از این برف الکیا! صدا به صدا نرسه و یکی بعد از دیگری فلاش عکاسی و عکسهای یهویی! و زشت هم نباشه که انگشت اشاره دست راستم تا آرنج داخل کیک شکلاتی محبوبم فرو بره و با لذت معالوصفی نوش جانش کنم. لطفن کسی هم چپ چپ نگام نکنه :دی
پیراهن سفیدی پوشیدی که روش چهارخونههای آبیای هست و شلوارت سرمهایه! منم یه پیراهن خانومانه گلبهی پوشیدم! کنارم نشستی تو هیچ عکسی تنها نیستم، همه عکسام تو کنارمی پیشمی!یادم نمیاد که شام تولدم چیه! عوا اصن شام نداریم!؟ نه تو میگی آروم باش، من فکر همه جاشو کردم. اون با منه! سوپرایزه دیگه عشقم! کم کم میاد. بغلت میکنم و برمیگردیم پیش مهمونا و غرق خنده و تولد شکلاتیمون میشیم.
گذر عمر خیلی وحشی و سریع در گذره! ما آدم ها رو رام خودش کرده و قانع به زندگی. اگه جای کانتآپ زندگی هممون کانتداون بود شاید بیشتر قدرش رو میدونستیم و کار امروز رو به فردا نمینداختیم! اگه شمع روی کیک منظورش این بود که جای ۲۷ سال گذشته فقط ۲۷ سال پیشرو داری زندگیهامون چه شکلی میشد؟
من تو خیال خودم با آرزوهام زندگی میکنم، تو دنیای واقعی هم تلاش میکنم که واقعی شن و وقتی چشمام باز هستن هم بتونم آرزوهام رو ببینم. آرزوهای آدمی رو یا قناعت پر کند یا خاک گور اصن :)) کاش برسیم به هم! کاش تولد سال دیگه همه آرزوهام رو بغل کرده باشم و همه با هم تولد بگیریم و عکس دسته جمعی بندازیم. من و تو و آرزوهامون :) یو نو وات آی مین! یعنی اگه سال دیگه من باشم و وی باشد و می باشد و آرزوهامون باشن وقتی میخوام شمع تولدم رو فوت کنم چی آرزو میکنم؟
آرزوی اول تا آخرم تویی. آرزوی زیربارون و شمع تولدم تویی. بقیه آرزوهام زندگی رو یکم شلوغ میکنن اما اونی که آرومش میکنه تویی. آشوبم، آرامشم تویی...
ما میتونیم! نه؟ ما میتونیم. ما با قدرت تونستن رو نشون زندگی دادیم و میدیم. میگیم بشین و تماشا کن که هنوز مرا با تو ماجرایی هست. : )
همیشه باشیم ما، همیشه بخندیم ما، همیشه عاشقتر باشیم ما و بذاریم زندگی بیاد و بره تا توش بو نگیریم :دی
بوی چیه میاد؟ .... همممم گمونم بوی رول داغ دارچینه که از تو فر داد میزنه آماده شدم من، چایی رو بذار!ولی نمیدونه من موکا میخوام :دی
راستی شام چیه!؟ :دی
پینوشت ۱:
بودنت را نازنیم، با سرانگشتان باران ~ میتوان حس کرد تو را هر کجا، هر آن
بیا برات شعر هم گفتم همین الان یهویی :)) :*
پینوشت ۲:
کسی نباش که خوب آرزو میکنه. کسی باش که خوب به آرزوهاش میرسه. اگه قدت نمیرسه، پاهاتو بلند کن و دستات رو دراز. اگه بازم نرسید یواش یواش آجر بچین، انقد بچین تا بشه. تا هم قد آرزوهات بشی و تو مشتت آروم بگیرن. مبادا یادت بره آرزوهات رو. آدمهایی که آرزوهاشون فراموش شدن، سیاه سفیدن و ادای رنگی بودن در میارن. تا همیشه رنگی باشی قشنگ من :) پله پله تا ملاقات آرزوها...
پینوشت۳ :
دلم برای اون پسربچههای پارک هم تنگ شده. بدم نمیاد باز بعد مدتها ببینمشون :)
پینوشت ۴:
برنامه ریختم. خیلی چیزا قراره بشه دلخواهم. حرفی ازش نزدم چون که حرف بی حرف. فقط عمل گفتم که اینجا یه ردی بمونه تو تاریخ :دی