-
میلاد تن من
جمعه 16 آبان 1399 07:36
امسال تولدم آروم بود و قشنگ. آرامش داشتم. لبخند داشتم به شکرانه داشتههام، شانسهام، و خوشبختیهای مدامم در این بازار شلوغ زندگی. چند روز پیش بهش گفتم من خیلی خوشبختم که شماها رو دارم. از ته دلم گفتم چون واقعن از اعماق وجودم دوستشون دارم. گفتم خیلی خوش شانسم که دارمتون. امسال تولدم مجازی بود، قشنگ بود خیلی خیلی. کیکم؟...
-
درد
شنبه 29 شهریور 1399 06:17
هرچی دردت کوچیک تر باشه، هیاهوش هم بیشتره، توجه آدمها هم سریعتر و به موقع تره. فکر کن، یه چیزی میپره تو گلوت، سرفه میکنی، آدم ها برات آب میارن سریع. سرت درد بگیره، سرت رو گرفتی و بیحالی، به سرعت نه ولی بعد مدتی که تو اون شرایط باشی شاید یه لیوان آب یا یه توجه یا یه قرصی بهت میرسه. قلبت که بشکنه، ساکتی، هر چقدر هم...
-
چهار سال
شنبه 29 شهریور 1399 03:03
چهار سال در انتظار چنین روزی بودم. روزی که قرار بود عروس شوم. لباس عروس بپوشم. موهایم را بر شانه بریزم و صورتم را نقش بزنم و ماتیک قرمزه را هم. تاج عروس بگذارم. کفش هایم را بپوشم و با تو با زیباترین آهنگ تاریخ برقصم و گم شوم در تمام خوشیها و تلاش ها و لبخندها و خواستن ها که شد. آن روز آمد. ظاهرن همه چیز جور است و...
-
محبت سَمبَلیک
جمعه 28 شهریور 1399 19:10
محبت بود یا یادآوری؟ که زندگی مثل غذا که از دهن بیوفتد زهرمار است...
-
خار
جمعه 28 شهریور 1399 08:55
با حال روحی داغون تو تنهایی شب خودم رو بغل کردم تا جسمم رونجات دهم. هیچکس نیست جز من. دلسوزی نیست جز من . منم که کم آوردم برای خودم. میگم طاقت بیار. جمله بابا تو گوشم تکرار میشه. قوی باش. قوی باش. یاد دل مامان میوفتم که برای شادی من از خیلی چیزها گذشتن و حالا با صورتکی مواجهند که مصنوعی میخندد تا تلخترشان نکند. اون...
-
کاش بشه
جمعه 20 تیر 1399 07:58
کاش دنیا بهم زمان بده. عمر بده تا جبران کنم.
-
تو خوبی
جمعه 16 خرداد 1399 22:47
هیچوقت بهم نگفت تو خوبی! جز تو دعوا.
-
نه
جمعه 16 خرداد 1399 19:30
همیشه اولش سخته. همیشه اولش "نه" س! همیشه... آره همیشه به تلاشت بستهس. همیشه به تداوم بستهس. همیشه راحت نمیشه! آره همیشه رها میکنی!
-
هیچی به دلتنگیش نمیارزه!
پنجشنبه 1 خرداد 1399 07:50
سلام مامان، راست میگفتی. از یه حدی که میگذره همیشه میفهمم که راست میگفتی. دوستت دارم و درست میشه یه روز بالاخره. مگه نه؟ تو دعا میکنی. از ته دلت. میدونم میشه. همیشه در آرزوی این آرزوم بودم و هستم از ته قلبم. اگه بشه خندههام واقعی میشه. میدونم میشه چون هستی. تنها نیستم. درست میشه مامان. درست میشه من.
-
زود بیاید
چهارشنبه 18 دی 1398 04:55
هنوز روزهای خوبمان مانده. روزهایی که قلبم و سرم میدانند را باید چشمانم هم به دیده باور کند. هنوز لبخندهای واقعی تر مان مانده. صبح های زیبا. عصرهای عادی و شب های شاد. تشنه ام، تشنه روزهایی که واقعی نشده خاطره شده اند. میآیند من مطمئنم. شما در تمامی نقاطی که میدانم می ایستید. مینشینید. راه میروید. خرید میکنید....
-
خالی از عاطفه
دوشنبه 16 دی 1398 00:47
تو یادت نیستولی من خوب به یاد دارمبرای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب میترسید#سید_علی_صالحی
-
شرم
دوشنبه 16 دی 1398 00:42
یعنی من حتا ارزش اینو ندارم ازم بپرسی چرا؟ انقد اونا عزیزن و من خار که سه روزه زندگیم رو از من گرفتی؟ از منی که به زور خودمو از افسردگی کشوندم بالا تا زندگی کنم. یعنی انقد هیچی نبودم برات که سکوتم برات هیچه؟ انقد هیچم که نمیای بگی چیشد یهو. انقد هیچم که زندگیت ازم جدا شد؟ یعنی خاک بر سر من که به خاطر تو جلو خانواده م...
-
نه این، نه آن
یکشنبه 15 دی 1398 23:51
اینکه خیلی چیزها رو طلب نکردم و مهم نبود برای این بود که فکر میکردم گرانبهاترین چیز تو دنیا رو دارم که قابل مقایسه با چیزی نیست. اما الان که پشت سرم رو نگاه میکنم میبینم نه اونا اونجور بود که دلم میخواست نه به چیزی گرانبها رسیدم. احمق ََ جوگیر که میگن منم. پر حسرتم عوضش.
-
حواست حتا به اینجا هم نیست
یکشنبه 15 دی 1398 23:20
حواست نیست که میروم. آهسته و تند، میروم. حواست نیست که احساسات یک شبه به دست نمیآید اما ممکن است به یک باره تهی شوی از تمامشان. حواست نیست که نپرسیدی از من حتا چرا؟ حواست نیست به من. حواست نیست به ما. این روزها تلخند اما باید باشند تا ادعاها تبدیل به واقعیت شوند و دیگر کسی عشق را به ناچار جار نزند. حواست نیست که...
-
شب سوم بی تفاوتی
یکشنبه 15 دی 1398 12:37
برای بار 20 م تلاش میکنم که بخوابم. چشم هایم که بسته میشود یاد هزاران چیز در من زنده میشود و اشک های بی اختیار تمام صورتم را پر میکند. صدای نفس هایت میآید. خوابیده ای... بی غم. مثل تمام 1202 شب گذشته.پس چه چیز قرار است از خود بیخودت کند؟ آشفته ت کند؟ بی قرارت کند؟ چقدر اشتباه کرده ام من... چقدر! تنهام. اما تنها...
-
شفته ی روشن فکر و تحصیل کرده ی لوس مادر
یکشنبه 15 دی 1398 12:27
خوابیده. عادی. زندگی عادی. باشه. تلاش؟ محبت؟اهمیت دادن؟ عشق؟باشه.شکستن دلی که شکسته بود... ازت متنفرم. از خودم متنفرم که همه گفتن نه و من گفتم آره. بی لیاقتی. بی لیاقت.
-
باشه
یکشنبه 15 دی 1398 11:06
این بار می ایستم. پای همه چیز. دیوانه وار می ایستم. تنها. اما شجاع.اینبار کلمه اول را من نخواهم گفت. اینبار دلم نخواهد لرزید. اینبار من تا آخر آخر هم که شده میروم. چون تا این مرحله بارها آمده ام و هر بار فجیع تر باخته م.سرد و ناجوانمردانه میشکنی قلبی را که برای میتپید... من چون رهگذری عادی که راهش را کج کرده برایت...
-
تنهایی
جمعه 13 دی 1398 12:32
یاد تنهاییهای افتادم. آن وقت ها که برای تو جنگیدم. تنهایی و با غرور و با فکر به اینکه درست ترینی.حال یاد غربتم دیوانه ام میکند که چطور دیوانه وار ایستادم و تموم شدی. ایستادم در انتظار هیچ. تنها ماندنم. تنها. این دنیا به من وفا بدهکار است. با دستانی حمایتگر. زمستان 95 گوشه سر خانه در شب تا صبح. تنها.صبح شهریور 95...
-
یعنی چی
جمعه 3 آبان 1398 17:43
تو میدونی چشاتو وا کنی هیچی مثل قبل نباشه یعنی چی؟ تو میدونی زندگی رو به یه اشتباه کوچیک ببازی یعنی چی؟ تو میدونی حسرت بخوری و تو عکسهای گذشته دنبال خندههای عمیقت بگردی یعنی چی؟ تو میدونی خوشی ته دل یعنی چی؟ تو میدونی یه دردی باشه که هر لحظه هی یادت میاد چون جلو چشمته یا تو سرته یعنی چی؟ تو میدونی زندگی به مویی بنده...
-
10:11
چهارشنبه 20 شهریور 1398 18:03
ساعت ده و یازده دقیقه صبح روز یازده سپتامبر، تصمیم گرفتم به آرزوهام برسم. دختر توی آینه میخواهد،من هم کمکش میکنم.
-
تموم شدم
یکشنبه 16 تیر 1398 19:54
ما واقعی نبودیم. حتا نمیدونم بگم خواب تلخ بود یا شیرین. تلخ بود. ولی حق من این نبود. من از همه چیم زدم تو همه مراحل... من تو رو دوست داشتم.
-
من مسئول خوب کردن حال تو نیستم
یکشنبه 16 تیر 1398 19:39
تموم شد و دیگه خوب نمیشه.
-
شما
جمعه 24 خرداد 1398 05:17
نیستید و شما هوای منید در نظر خامش و شما، جان منید زین راه دور که چاره افتاد مرا شما دلیل بی چون و چرای منید مینشینم با طلوع و از ستاره گویمش تا باز شود شب و شما کهکشان منید میرویم از غم و دلم شرحه از فراق جانا چه گویم که شما تار و پود منید پایان شکر شود از وصل و میدانم شما سرآغاز بهشت و عمر جاودانه منید ایستاده ام...
-
تنهای تنها
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 04:41
سردردم میپیچه قلبم درد میگیره سنگینه هیچ چی سرجاش نیست دلم گرفته امیدی نیست نفسم میلرزه اعتماد به نفس داغون سرم تیر میکشه و سنگینه و درد داره. همه باهم.
-
مگس
دوشنبه 19 فروردین 1398 07:45
خواستم بگویم اگر سهم من از تماشای دنیا همین هم باشد، همین مرا بس است. نه که بس، سعی میکنم که بس باشد. سعی میکنم زیبایی های جهان را جوری ببلعم تا خط برآن نیوفتد. اما بعد دیدم، همیشه کمال گرا بوده ام... تا واقعیت چه شود. عمقش را زیاد میکنم. امیدوارم از این بدتر نشود دیگر. شکر. کاش خوب شوم این بار برای همیشه ...
-
زلزله
سهشنبه 28 اسفند 1397 05:32
زلزله می آید. فرومی ریزد آن عظمت زیبا که قرن ها به آن می بالیدند.زیر آوار است زنی. نفسی گرفته است. امیدی می تپد. راهی تا ابدیت نمانده. راهی تا خاطره شدن. شاید زنده بماند او، اما... همیشه چیزی برای تعریف و سکوتی برای بغض دارد.
-
میخوام بخندم نمیشه.
سهشنبه 14 اسفند 1397 07:04
نپرسید حال دلم رو. نپرسید خوب نبودنم رو. انگار یه خوابه. میخوام از خوابم پرتش کنم بیرون. کاش بری و نیای. اینجا مال من بود. گند خورد به من... به رویاهام. به داشتا هام. به حال خوبم. مرسی ازت. . پرسید اما فقط نگاه کرد و رفت. دلمو سبک نکرد. صدای بازیش میاد. هیچ کاری برام نکرد ... داره بازی میکنه. من میرم خونه...
-
خیلی چیزها برای هیچ چیز از بین رفت...
پنجشنبه 9 اسفند 1397 02:26
نقطهی امنی نیست. دلم میخواد داد بزنم. امروز چند بار به خودم اومدم دیدم دارم جلوی خودم رو میگیرم که داد بزنم. دلم میخواست کاغذم رو خط خطی کنم. دلم میخواست همه چیز رو بهم بزنم. حالم خوب نیست. حوصله ندارم . من نمیتونم ادامه بدم. از ته قلبم میخوام که بری گمشی از اینجا. مرتیکه گاو شفته. میدونم هر چقدر بیشتر بخوام بیشتر...
-
قدیم یا جدید؟
سهشنبه 23 بهمن 1397 07:34
یه چیزی مثل عشق باعث شده آدم بیخیال روند سنتی زندگیش بشه. اینکه شاید تو هم مثل مامان بزرگت سنتی ازدواج کرده بودی و از اول توقع عشق نداشتی، همه چیز عالی و خوب و به جا بود و خوشحال و خوشبخت هم بودی. اما وقتی حس میکنی جادو شدی، یعنی عاشق شدی، اونموقع یه زندگی عادی پر از معمولی جات و روزمرگی و خوبیهای بخور و نمیر سیرت...
-
برعکس
سهشنبه 23 بهمن 1397 07:28
در عکس ها هم نمیخندد.