-
ما، یه مای قوی، یه مای عاشق
جمعه 16 آبان 1393 18:49
چقدر زود از اولین یادداشت روز/شب تولدم می گذره. انگار همین دیروز بود... بند بند نوشته و لحظه لحظه نوشتنش یادمه. از آهنگ سیاوش گرفته، تا شعر خوندن مامانم، تا جاری بودن تو :) حال و هوای تولد امسالم رو هم دوست داشتم، یه ناهار توپ داشت یه سوپرایز جالب، کادوی قشنگم که همیشه با ماست و لحظه های موندگار دوتاییمون .... یه...
-
مرداد داغ دست تو
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:56
مرداد آمد، مرداد، یک سال رویایی را با خود آورد، من، معتقدترینم به مرداد، من که خوب مرداد دستانت را میشناسم، من، معتقدترینم. من به خورشید چشمانت ایمان دارم، به تابستان پر ثمر زندگیم، به فصلهای با تو بودن، قدمهای با تو ماندن، تو دیر زمانیست که بهار را با خود آوردهای، فصل عاشقی بهار. ما بهار را خوب میدانیم، گل...
-
تو ماندگاری در دلم
سهشنبه 17 تیر 1393 20:44
تمام دلم را گذاشتهام برای شعر چشمانت، همان که بند هوای دلم است. چشمان تو به دل من، و دل من به چشمان تو، زیباترین گرهایست که میتوان ساخت از جنش عشق، که دندان زمانه هم توان گشودنش نیست. نابترین حس آرامش من، زیباترین حس زندگی، من، تو را به شاعرانهترین حس عاشقی میپرستم. دستهای تو خالق هزار و یک شب، قصهی عاشقیست....
-
The real world
چهارشنبه 4 تیر 1393 15:46
!Welcome to the real world " .It sucks " .You're gonna love it ,Monica Geller F . R . I . E . N . D . S
-
تو، دنیای منی
پنجشنبه 21 آذر 1392 12:41
با تو عجیب بوی خوشبختی میآید، با تو عجیب خوشبختم، ساده میخندم، دنیایم قد با تو بودنهاست، لبخندت، نگاهت، صدایت، برق چشمانت... از دستها و آغوشت هم بگویم؟ مرهم است، مرهم. با تو ، عجیب بیخبرم از دنیا و فرداش، عجیب بیغصه است دلم حتا در لحظههای بارانیش، با تو عشق جان تازه میگیرد، با تو عشق عاشقی را بلد میشود، تمام...
-
خوشبختی شاید همین باشد…
دوشنبه 4 آذر 1392 10:31
خوشبختی همین است بوسیدن یک پدر خستهی از کار برگشته ذوق کردن به خندهی مادر کلکلها و لوسبازیهای خواهرانه و دیدن دنیا در چشمهایش... خلاصه شدن در تابستانِ دستهایش بوییدن عطرِ نفسهایش صدا زدنهای همینطوریِ اسمش من چهقدر ساده خوشبختم :) من آنقدر خوشبختم که میخواهم روزها در این جملهها حبس شوند من پـُر ام از حس...
-
ربع قرن تجربه
سهشنبه 16 مهر 1392 12:47
بچه که بودم همیشه فکر میکردم کسی که دیپلم میگیره و مدرسهش تموم میشه آخر آدم بزرگاست و دیگه خیلی بزرگ شده، خودم به اون سن رسیدم و دیدم! عه نه، کودک درون که چه عرض کنم کودک بیرون هم فرمانروا و حاکم است همچنان با اقتدار! یه حسی تو دلم میگفت دیگه کسی که دانشگاه میره و دانشگاهش تموم میشه دیگه حتمن آدم بزرگه! ولی...
-
قانون شمارهی یک
سهشنبه 16 مهر 1392 12:40
خدا تویی! خدایی کن! پ.ن: ابهام و ایهام جالبی داره...
-
داشتهها خواستهها تلاشها
سهشنبه 16 مهر 1392 12:33
یه چیزایی هست! هست؟! همممم! حالا گیریم که هست! یه چیزایی نیست! نیست؟! نیست دیگه! خب ، حالا! واسه رسیدن به خواستهها باید تلاش کرد! خواستههات چیان؟! همممم... زیاد نیستن اماخب تلاشمندن! خب تلاش کن! اگه تلاش کنی میشه زمانمند مثلن! یعنی روی روال بیوفتی بعد یه بازهی زمانی که وقتش بشه و به اندازهی کافی و لازم تلاشش...
-
قانون شمارهی صفر
شنبه 13 مهر 1392 23:39
زیبایی ~ سادگی
-
سنگ خاطرات
شنبه 6 مهر 1392 11:55
زندگی میگذرد من و تو در گذریم خاطره میماند من و تو خوب به خاطر داریم که چطور یک کلاس کوچک و کلامی کوتاه به نگاه من و تو دوستی را آموخت این شعر یادت هست؟ یاد من هست هنوز... یاد من میماند... آمدی، رفتی، اما هنوز ماندهای در دلم در یادم در قاب خاطرات و لحظههای دوتایی و چندتایی، بالا داشت، پایین داشت، اما پایینش هم...
-
تو! فقط تو!
جمعه 5 مهر 1392 23:56
کنار تو همه چیز خوب است، همه چیز جور دیگریست، آسمان آبیست و زمین سبزتر از هر بهار، کنار تو دنیا دنیا آرامش است برای من، بغل بغل لذت با تو بودن، عاشقت بودن، تو را خواستن، تو را نفس کشیدن و بوییدن، مست نگاهت بودن، همان عطر نفسهایت، که وقتی نیست در دنیای بی تو بودن گم میشوم، همهکسم، همهچیزم، بهترینم، زیباترین...
-
من
دوشنبه 7 مرداد 1392 01:02
خاکِ من زنده به تاثیر هوای لبِ تو ست... سعدی
-
عمرم
پنجشنبه 20 تیر 1392 01:56
خوب که نگاه کنی گذر عمرت را میبینی در سالهای رفتهی مدرسه در موهای سپید مادر در چینهای صورت پدر یا حتا همین که تازگیها کهنه شد! روزهای خوب دانشگاه... خوب که نگاه کنی، تویی و زندگی ِپیش رو آرزوهای در خواب و روزهای در تکرار برای ساختن فردایی بیمانند که اصلن شبیه گذشته نیست آنقدر میدویم و گیجایم در این هیاهوی...
-
تو
یکشنبه 26 خرداد 1392 13:40
فقط اومدم بگم که مدتیست که این وبلاگ مخاطب خاص دارد ! نقطه!
-
یه اشتباه شیرین
شنبه 17 فروردین 1392 12:42
یه حس ِ جوندار! یه خواستن ِ بیمکث! یه بودن ِ اشتباه! یه داشتن ِ خیال!
-
نشانیها
یکشنبه 20 اسفند 1391 13:38
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید پس بگو قرار بود که تو بیایی و... من نمیدانستم! دردت به جانِ بیقرارِ پُرگریهام پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ حالا که...
-
حذف
چهارشنبه 16 اسفند 1391 10:21
نوشتهی من که حذف شد. حالا ببینیم #حافظ چی میگه: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود یا رب آیینهی حسن تو چه جوهر دارد که در او آه مرا قوت تاثیر نبود سر ز حسرت به در میکدهها برکردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود من دیوانه چو زلف تو رها میکردم هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود...
-
وبلاگم
پنجشنبه 10 اسفند 1391 12:41
اولی: تو وبلاگ نداری؟ یادمه قبلنا یه چیزایی مینوشتی تو گودر و اینور اونور... من: همممم... نه! [با حالتی که خب چرا منو تو این موقعیت قرار میدی! :دی] ولی هنوز هم یه چیزایی برای خودم مینویسم همینجوری گاهی وقتا! اولی: آدرس وبلاگت رو بده بدجنس! [یه لحن شیطون!] من: [:))] نه اونجوری که نه ولی برای خودم مینویسم دیگه...
-
قصه
شنبه 5 اسفند 1391 11:18
وقتی رسیدی به آخر قصه دنبال نتیجهی خاصی نگرد، کتاب رو دوباره ورق نزن! آدمها رو بالا و پایین نکن، کتاب رو به بهانهی جا افتادن برگی که شاید جواب ذهن پرسشگر تو در آن است، زیر و رو نکن. خیلی آروم کتاب رو ببند بذار تو قفسهی کتابها-کنار کتابهای خواندهشده-. قد هم زدن یک فنجون قهوهی تلخ کنار پنجرهی زمستون به اما و...
-
واقعیت
سهشنبه 1 اسفند 1391 19:45
واقعیت این است که هر کسی آزردهات خواهد کرد، فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزشِ تحمل رنج را داشته باشند! باب مارلی
-
نگاه
شنبه 28 بهمن 1391 10:11
چشم آدما -برق نگاهشون- تنها چیزیـه که اگر هم بخوان نمیتونن قایمش کنن.
-
خوبی؟ نه!
جمعه 27 بهمن 1391 15:46
خیلی تصادفی اومد گفت سلام. منم گفتم سلام! گفتم خوبی؟ گفت نه! گفتم خب اشکال نداره منم خوب نیستم ... بعد گفت چرا خوب نیستی؟ گفتم نمیدونم. گفتم تو چرا خوب نیستی؟ گفت منم بدتر از تو نمیدونم! خودش رو ول کرد (آخه همیشه بیشتر از اونی که من با اون حرف بزنم اون از خودش میگفت!) ... اومد گفت: اتفاقی افتاده؟ کاری از دست من...
-
نمیدونی
پنجشنبه 26 بهمن 1391 12:14
نمیدونم اما گاهی شاید همین نمیدونمها یعنی میدونم ولی جرات باورش نیست!
-
بیربط
سهشنبه 24 بهمن 1391 13:52
یهو یه چیزی میشه یا یه چیزی نمیشه و همچین قشنگ پنچر میشی که خودت هم میمونی چرا! یعنی انقد مهمه؟! اگه نه چرا اینجوری ... اگه آره چرا میگی نه! پووووف! بیخیال! اما هوای همدیگه رو داشته باشیم! با لحن مون! با کلام مون! با نگاه مون! حتا با سکوت مون! .... مراقب کارامون باشیم! شاید اثر مثبت و منفی بذاره روی دور و...
-
خاکستر جنون
یکشنبه 22 بهمن 1391 18:14
بعضی شعرا، بعضی خاطرهها، بعضی یادها و بعضی حرفا، بعضی از همون چیزای کوچیکی که یادت نمیمونه حتا، بعضی از اون یهوییها، حتا یه لبخند، حتا یه بغض مشترک، یه نگاه جوون دار، یه بغل از روی عشق، یه جمله از روی نگرانی، یه خنده از ته دل، یه بودن از جنس دوست داشتن، یه خواستن از طعم لطیف بارون، یه اخم، یه باور بیادعا... یه ......
-
یه جایی خوندم ...
یکشنبه 22 بهمن 1391 17:41
تو مرا میفهمی، من تو را میخواهم. و همین سادهترین قصهی یک انسان است. تو مرا میخوانی، من تو را نابترین شعر زمان میدانم. و تو هم میدانی تا ابد در دل من خواهی ماند ... .
-
یه روز خوب! بیا...
شنبه 21 بهمن 1391 12:35
این مدت انقد استرس داشتم و فشار عصبی بهم وارد شده که دارم آثار تکتکش رو تو وجودم میبینم. یکمی دنیام و آدماش قاطی پاطی شدن! یکمی نمیدونم کجای زندگیام! یکمی موندم ... یکمی زندگیم انگار از دستم در رفته ... اما باید گذاشت و گذشت از خیلیهاش. پس بگذار و بگذر.
-
تفاوتها
شنبه 21 بهمن 1391 12:19
یه مدتی سرم شلوغ بود و نتونستم زیاد بیام اینجا! اما خب اومدم و نوشتم هر وقتی که لازم بود که بگم و بنویسم و خالی شم. چند وقت پیش تولد دو سالگی این وبلاگم بود، وبلاگی که دوسش دارم. تک تک نوشتههاش رو، تک تک حسهاش، تک تک بهونههاش ، حتا تک تک جاهای خالیش رو ... هنوز هم وقتی میخونم بعضیاشو، تو دلم یه حالی میشه برای...
-
وقتشه ...
شنبه 21 بهمن 1391 11:51
تجربه کن، اشتباه کن، به خودت فرصت تجربه کردن بده! به خودت فرصت بده که همه چیز رو مزه کنی، که بچشی، که حس کنی، که خطر کنی، که دلت به تپش بیوفته، که بترسی، که نگران شی، که آروم شی، که بمونی کارت درست بوده یا غلط! بمونی پشیمون باشی یا نه! که بخندی و تو دلت غوغا باشه، که درگیر شی، که رها شی، که بگی میدونم غلطه میدونم...