هنوز روزهای خوبمان مانده.
روزهایی که قلبم و سرم میدانند را باید چشمانم هم به دیده باور کند.
هنوز لبخندهای واقعی تر مان مانده.
صبح های زیبا. عصرهای عادی و شب های شاد.
تشنه ام، تشنه روزهایی که واقعی نشده خاطره شده اند. میآیند من مطمئنم. شما در تمامی نقاطی که میدانم می ایستید. مینشینید. راه میروید. خرید میکنید. لبخند میزنید. و آنهنگام من شادترین دختر جهانم. من حض میکنم از روی شما. هزاران بار تصورتان کردم هر جا. منتظرم. منتظرم بیایید. انقدر چیزهایی هستند که باید با هم بگذرانیم.
جون و دلم را خواهم داد برای هر لحظه دیدنتان.
منتظرم.منتظریم.
تو یادت نیست
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب میترسید
#سید_علی_صالحی
یعنی من حتا ارزش اینو ندارم ازم بپرسی چرا؟
انقد اونا عزیزن و من خار که سه روزه زندگیم رو از من گرفتی؟ از منی که به زور خودمو از افسردگی کشوندم بالا تا زندگی کنم.
یعنی انقد هیچی نبودم برات که سکوتم برات هیچه؟
انقد هیچم که نمیای بگی چیشد یهو.
انقد هیچم که زندگیت ازم جدا شد؟
یعنی خاک بر سر من که به خاطر تو جلو خانواده م ایستادم و تو و خواسته هام رو فریاد زدم. قلبشون رو شکوندم. قهر کردم. تا به تو و خودم نشون بدم زندگیم مستقل. تو برام با ارزش ترینی...
یعنی شرم بر من...
گفته بودم بهت قصه خانم قشنگه رو. من که از اون قشنگ تر نیستم.
یعنی دیوونه میشم از فکر اینکه این همه مدت ناخوش بودم و تو همین مدت تو اون کار رو کرده باشی... ته سنگ دلیه. قلبم... حیف زندگیم.
اگه دیشب میمردم حتا تو نمیفهمیدی. مادرم و پدرم منو دست کی سپردن؟
اینکه خیلی چیزها رو طلب نکردم و مهم نبود برای این بود که فکر میکردم گرانبهاترین چیز تو دنیا رو دارم که قابل مقایسه با چیزی نیست. اما الان که پشت سرم رو نگاه میکنم میبینم نه اونا اونجور بود که دلم میخواست نه به چیزی گرانبها رسیدم.
احمق ََ جوگیر که میگن منم. پر حسرتم عوضش.
حواست نیست که میروم. آهسته و تند، میروم.
حواست نیست که احساسات یک شبه به دست نمیآید اما ممکن است به یک باره تهی شوی از تمامشان.
حواست نیست که نپرسیدی از من حتا چرا؟
حواست نیست به من.
حواست نیست به ما.
این روزها تلخند اما باید باشند تا ادعاها تبدیل به واقعیت شوند و دیگر کسی عشق را به ناچار جار نزند.
حواست نیست که این قول تو نبود...
حواست به اولویتها نیست...
حواست به تنزل درجات نیست...
حواست نیست.