آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

دلِ تنگ

تو یک جور دیگری

شاید یک اتفاق عجیب در اولین روزهای اردیبهشتی

یا نه

تو

شاید

فقط

یک نگاهی به تمنای نیاز بارانی

یا تو شاید 

بوسه ی سرخ حوا بر عشق افتاده به خاکی

تو همانی که در خواب دیدمت

یا که تو استجابت نجوای سحرگاهانی

اما

تو

خودِ اتفاق هستی

عجیب و تصادفی

دلم نگاه می خواهد

دلم باران می خواهد

دلم شمردن نبض حیات می خواهد

دلم قاصدک و آرزو می خواهد

دلم دلم دلم

این دل لعنتی می خواهد برود جایی در دورترها

به امید آسمان آبی

دلم تنگ است

دلم بدجور گرفته است

از همه کس

از همه چیز

حتی از خودش.


تلخ

امروز دلم گرفت ...

امروز دلم به وسعت کوچکی خودم گرفت ...

قد خودم از همه دلگیرم،

قد خودم از تو،

از آسمان،

از سرنوشت،

از همه و همه...

دلم فریاد می خواهد،

دلم می خواهد جاده ای باشد که انتهایش در مه و ابر گم، آن وقت من بدوم تا انتهایش، همان انتهایش که معلوم نیست... داد بزنم، جیغ بزنم، گریه کنم، گریه کنم، گریه کنم، به زمین و زمان بد بگویم، نفس نفس بزنم، کم بیارم، مشت بکوبم به زمین ... بعد باز بلند شوم و از نو راه پیش گیرم،

آن قدر بروم تا از خستگی بمیرم.

دلم پر است قد تمام سیاهی های این دنیا

دلم پر است

انگار در این دنیا کسی است که مدام پایش را بر گلوی من می فشارد و نمی گذارد در نادانی و اوهام خویش غرق شوم تا زندگی را این همه زجرآور و تلخ به دوش نکشم ...


گمشده

دوستت دارم ها گفتن خوب است

اما نمی دانی شیرینی خواندن نگاهی را که از شوق دیدارت لبریز است و سرشار از عشقی که تا نگاهش جاری است از جان و دل سرازیر می شود تا بی کران به سمت تو و تبل پرآوای رسوایی که کر می کند گوش نامحرمان دل را...

دوستت دارم های پنهانی ام هزار بار تقدیم تو باد

می دانم که می دانی

میدانی که می دانم

همینگونه بمان

آرام و رویایی

پناهم باش

دوستت دارم همینطور که هستی نه کم و نه زیاد

به من فرصت بده تا دوباره جرات گرفتن دستانت را در پناه امن عشق پیدا کنم

به من فرصت بده تا خودم را از نو پیدا کنم

اما این را موقتا تا آخر دنیا با خودت همراه کن

که عشقت مرا بزرگ کرد

در کنار عشقت قد کشیدم

به من فرصت بده تا گمشده ی دورنم را بیابم

قول می دهم از نو عشق را با هم تجربه کنیم

از نو عاشقت می شوم چون من تو را می خواهم بی کم و کاست


آدمیت

بوی این همه عشق مرا به خود می دارد که حس این راز پنهان چیست که در پس پرده های جدایی می نشیند آرام بی هیچ کلامی.

چگونه می شود آهوی رامی در دستان بیشه ی بی رحم آدمک هایی که راه می روند و خدا خدا می کنند اما رفتارشان رنگ خدا ندارد.

چقدر دورم از آدم ها و نمی دانم این دوری خوب است بد است ...

من از تظاهر بیزارم هر که باشد برای هرچه باشد تظاهر کند دیگر به عنوان انسانی در این جمع خاکی دنیا قبولش ندارم حتی اگر تظاهر به عشق کند...

آدم ها نمی دانند که همه چیز حرمت دارد

نگاه/عشق/دوستی/همه و همه حرمت دارد

آدم ها کم خودخواه باشیم

آدم ها لااقل خودخواهیتان را در چارچوب گلیم خودتان برای خودتان نگه دارید نگذارید آزاردهنده و منفور شوید رابطه ها را ویران نکنید

آدم ها یا بی آنکه نام خدا را به دوش بکشید این همه را انجام دهید

یا به حرمت وجودش آدم شوید

همان که باید

آدمیت را تمرین کنیم که زندگی کوتاه تر از آن است که فکر کنی!


 

دل ...

بوی یاس و این دل تنگم ...