آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

زلزله

زلزله  می آید. فرومی ریزد آن عظمت زیبا که قرن ها به آن می بالیدند.زیر آوار است زنی. نفسی گرفته است. امیدی می تپد. راهی تا ابدیت نمانده. راهی تا خاطره شدن. شاید زنده بماند او، اما... همیشه چیزی برای تعریف و سکوتی برای بغض دارد. 

میخوام بخندم نمیشه.

نپرسید حال دلم رو. 

نپرسید خوب نبودنم رو. 

انگار یه خوابه. 

میخوام از خوابم پرتش کنم بیرون. 

کاش بری و نیای. 

اینجا مال من بود. 

گند خورد به من... به رویاهام. به داشتا هام. به حال خوبم.


مرسی ازت. .


پرسید اما فقط نگاه کرد و رفت. دلمو سبک نکرد. صدای بازیش میاد. هیچ کاری برام نکرد ... داره بازی میکنه. من می‌رم خونه... 

خیلی چیزها برای هیچ چیز از بین رفت...

نقطه‌ی امنی نیست. 

دلم میخواد داد بزنم. امروز چند بار به خودم اومدم دیدم دارم جلوی خودم رو میگیرم که داد بزنم. 

دلم میخواست کاغذم رو خط خطی کنم. دلم می‌خواست همه چیز رو بهم بزنم. 

حالم خوب نیست. حوصله ندارم . من نمیتونم ادامه بدم. 

از ته قلبم میخوام که بری گمشی از اینجا. مرتیکه گاو شفته. میدونم هر چقدر بیشتر بخوام بیشتر دور میشم. اما کاش باشم و ببینم. آخ ببینم. آخ ببینم. آخ برای یه بار هم شده دنیا به خواست من بچرخه. آخ آخ آخ...