در این بزم خیال
جای پای رویای تو بر جانم نشسته
عطر تنت باز مرا به ستایش خواب های نیمه تمام پریشانم میخواند
و باد مرا به میهمانی جنون ِ فریاد ِ بغض های در گلو مانده به وسوسه های ناگریز میخواند
در این بهت و سکوت
در این تردید و نگاه
باز آواز قو های وحشی مرا به بودن برکه های نیلوفری دشت شقایق نوید وجود میدهد
هستند تا من باشم و فردا
هستند تا من باشم و فردا و فردا و فردا و .... عاشقی و عطر اقاقی .
من تو را به بودن همیشه ها می خوانم
و تو چه ساده از غبار این لحظه ها مرا به ستایش خاطرات با هم بودنمان خواندی
و من تو را به تلالو سرود باران به زیر چتر تنهایی در خلوت همیشگی جاده های خسته ی دلم به رنگ بهاری بهارنارنج ها نوید می دهم تا دوباره قصه ی عاشقی را بر تن رنگین کمان آسمان بی کران دل نقش بزنم ...
این سوز سوداگر مرا به نبرد آتش و باد می خواند ...
باز باران و نوای عاشقی ...
و من تو را به صدای سبز دلم میخوانم
من و تو
تو و عاشقی
من و دلتنگی
تو و نگاه ِ بودنت
من و آیینه و آه و جاده ای که می دانیم باید تا انتها رفت
من و رویا
تو و لمس تنهایی
من و این باد افسونگر
تو و این حس ویرانگر