آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

خیالم را در آغوش باد رها کن ...

در این بزم خیال

جای پای رویای تو بر جانم نشسته

عطر تنت باز مرا به ستایش خواب های نیمه تمام پریشانم میخواند

و باد مرا به میهمانی جنون ِ فریاد ِ بغض های در گلو مانده به وسوسه های ناگریز میخواند

در این بهت و سکوت

در این تردید و نگاه

باز آواز قو های وحشی مرا به بودن برکه های نیلوفری دشت شقایق نوید وجود میدهد

هستند تا من باشم و فردا

هستند تا من باشم و فردا و فردا و فردا و .... عاشقی و عطر اقاقی .

سرود باران

من تو را به بودن همیشه ها می خوانم 

و تو چه ساده از غبار این لحظه ها مرا به ستایش خاطرات با هم بودنمان خواندی 

و من تو را به تلالو سرود باران به زیر چتر تنهایی در خلوت همیشگی جاده های خسته ی دلم به رنگ بهاری  بهارنارنج ها نوید می دهم تا دوباره قصه ی عاشقی را بر تن رنگین کمان آسمان بی کران دل نقش بزنم ... 

این سوز سوداگر مرا به نبرد آتش و باد می خواند ...

باز باران ...

باز باران و نوای عاشقی ...

و من تو را به صدای سبز دلم میخوانم

من و تو

تو و عاشقی

من و دلتنگی

تو و نگاه ِ بودنت

من و آیینه و آه و جاده ای که می دانیم باید تا انتها رفت

من و رویا

تو و لمس تنهایی

من و این باد افسونگر

تو و این حس ویرانگر