آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

شب سوم بی تفاوتی

برای بار 20 م تلاش می‌کنم که بخوابم. چشم هایم که بسته می‌شود یاد هزاران چیز در من زنده می‌شود و اشک های بی اختیار تمام صورتم را پر می‌کند. صدای نفس هایت می‌آید. خوابیده ای... بی غم. مثل تمام 1202 شب گذشته.

پس چه چیز قرار است از خود بیخودت کند؟ آشفته ت کند؟ بی قرارت کند؟ 

چقدر اشتباه کرده ام من... چقدر! 

تنهام. 

اما تنها ایستادن هزینه دارد. 

هزینه ش سیلی سرخ حقیقت است. که در گوشم می‌پیچد و زوزه می‌کشد تنهایی مرا. 


تو، تو مگر عاشق نبوده ای؟ 

تو مگر انسان نیستی؟ 

نفرتم از تو هر ثانیه بیشتر می‌شود. هر ثانیه که بی من عادی زندگی میکنی. و از من میخواهی که به آدم عادی زندگی تو بودن تن دهم. 

من برایم کافی نیست. این حجم از بی تفاوتی نسبت به من و خواسته هایم و آرامشم. 

نشان دادی حقیقت را... 

و من چه ساده به تو باور داشتم.

به جمله هایت. 

باور داشتم مهم ترین آدم زندگیت هستم. 

باور داشتم عاشقمی. 

باور داشتم من و تو، ماییم و خوب و بدمان یکی‌س.


چقدر بدهکاری هایت بالا زده. 

مثلا یکیش جوانی و دل زودباورم. یکیش چشمانم. دیگری قلبی که هرگز آرام نگرفت... 


خیلی ساده باورت داشتم ولی. 

شفته ی روشن فکر و تحصیل کرده ی لوس مادر

خوابیده. عادی. 

زندگی عادی. 

باشه. 

تلاش؟ 

محبت؟

اهمیت دادن؟ 

عشق؟

باشه.

شکستن دلی که شکسته بود... 

ازت متنفرم. از خودم متنفرم که همه گفتن نه و من گفتم آره. 

بی لیاقتی. بی لیاقت. 

باشه

این بار می ایستم. 

پای همه چیز. دیوانه وار می ایستم. تنها. اما شجاع.

اینبار کلمه اول را من نخواهم گفت. 

اینبار دلم نخواهد لرزید. 

اینبار من تا آخر آخر هم که شده میروم. 

چون تا این مرحله بارها آمده ام و هر بار فجیع تر باخته م.


سرد و ناجوانمردانه می‌شکنی قلبی را که برای میتپید... 

من چون رهگذری عادی که راهش را کج کرده برایت هستم، همه این ها برایت عادی ست و من؟ببرایت تعریف نشده ام. 

دستم را نگرفتی. 

نگرانم نشدی. 

نپید قلبت برایم.

دلت نریخت. 

ای عشق؟ تو اینگونه ای؟ یا می‌خواهند بدنامت کنند؟ 


مثل همیشه سردی و سیاه و خودخواه. 

این سزای من نیست. منی که همراهت بودم و از خودم گذشتم برای تو... تو اما بی اخم به من گفتی "باشه." 


تو یک دلیل بیاور برای ماندن؟ تمام شک هایم یقین است حالا... کدام عاشق این چنین سنگ دل است. هر بار بهانه داشتی اما حالا چی... دلم شکست... فراموش نخواهم کرد. 



تنهایی

یاد تنهایی‌های افتادم. آن وقت ها که برای تو جنگیدم. تنهایی و با غرور و با فکر به اینکه درست ترینی.

حال یاد غربتم دیوانه ام می‌کند که چطور دیوانه وار ایستادم و تموم شدی. 

ایستادم در انتظار هیچ. 

تنها ماندنم. تنها. 

این دنیا به من وفا بدهکار است. با دستانی حمایتگر. 

زمستان 95 گوشه سر خانه در شب تا صبح. تنها.

صبح شهریور 95 تنها بی خداحافظی. 

همین است بی پناهی من. همین است همیشه تنهایی‌ام.

برای تو دیوانه وار جنگیدم. اما تو عاقلانه مرا پس زدی. به خیال خود عاقلانه وگرنه  من نامش را چیز دیگر می‌گذارم. مثلا تخم نداشتن برای نرمال زندگی کردن. مث هزار آدمی که هستند تو هم فقط هستی.

من هیچوقت خودم را ندیدم. تو هم ندیدی. هیچکس ندید. من تمام شدم. تو؟ تو عین خیالت نبود و در ذهنت دنبال بهانه بودی برای وجدانت که هرگز بیدار نشد. 

تو مرا ترک کردی. 

تو مرا کشتی. 

تو مرا تنها گذاشتی.