آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

تنهایی

یاد تنهایی‌های افتادم. آن وقت ها که برای تو جنگیدم. تنهایی و با غرور و با فکر به اینکه درست ترینی.

حال یاد غربتم دیوانه ام می‌کند که چطور دیوانه وار ایستادم و تموم شدی. 

ایستادم در انتظار هیچ. 

تنها ماندنم. تنها. 

این دنیا به من وفا بدهکار است. با دستانی حمایتگر. 

زمستان 95 گوشه سر خانه در شب تا صبح. تنها.

صبح شهریور 95 تنها بی خداحافظی. 

همین است بی پناهی من. همین است همیشه تنهایی‌ام.

برای تو دیوانه وار جنگیدم. اما تو عاقلانه مرا پس زدی. به خیال خود عاقلانه وگرنه  من نامش را چیز دیگر می‌گذارم. مثلا تخم نداشتن برای نرمال زندگی کردن. مث هزار آدمی که هستند تو هم فقط هستی.

من هیچوقت خودم را ندیدم. تو هم ندیدی. هیچکس ندید. من تمام شدم. تو؟ تو عین خیالت نبود و در ذهنت دنبال بهانه بودی برای وجدانت که هرگز بیدار نشد. 

تو مرا ترک کردی. 

تو مرا کشتی. 

تو مرا تنها گذاشتی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد