-
شبیه
پنجشنبه 19 اسفند 1395 04:32
گاهی شبیه نیستند و باید وانمود کنی که شبیهاند. اما گاهی در میرود! همچون سیلی، به خودت میایی و میبینی هیچ چیز شبیه نیست، انگاری! اما چیزی در پس ذهنت میگوید شبیه بود! روزی! اما پس چرا اینگونه! در هم میپیچد و باز از نو شباهت های بی بدیل تکرار میشوند در متن حقیقت عریان و تو فقط میتوانی بروی نه بیایی! ...
-
زنده-گی
دوشنبه 27 دی 1395 14:49
میان اتاقش افتاده بود، نفسهایش به سختی بالا میآمد. در آغوش پتو، همچون کاغذ هزار تا خورده در خود شکسته بود. صدای گریهش را میشنیدم. بغضش تمام شدنی نبود، صدایش میآمد که از درد دیگر نفسی برایش نمانده بود. برای مدتی سکوت شد، بی حرکت روی زمین افتاده بود، چنان آرام گرفته بود که پیش از این گویی طوفانی جانش را نشانه نرفته...
-
سرخی من از تو
چهارشنبه 10 آذر 1395 00:45
سرخی گل سرخ به باور من و توست! وگرنه همه خوب میدانند که زرد بودن نه باور میخواهد نه چیزی. همین که جوری نگاهش کنی که انگار سرخ نیست، باورش زرد میشود. میشکند. تمام میشود. باور کن سرخی گونه هایت را! من هنوز امید دارم. دلم عجیب روشن است.
-
من، تو، تولدت مبارک
دوشنبه 1 آذر 1395 09:57
چهارمین سال متمادی، یادداشت تولد دختری که در رویا سیر میکند، اما پسرک رویا را به پیش چشمانش میکشاند. پیش از هر چیز بگویم، آدم عاقل، هم، عاشق تو میشود من که دیوانهام، دیوااااانهی تو :ذی پارسال از تو گفتم و کیک شکلاتی، از تو و پیراهن آبیت، از تو و فشفشه ها، از تو و کلاه های تولد، از تو و برف شادی، از تو و شمعهای خنگ...
-
ذهن، این اژدهای خفته
دوشنبه 1 آذر 1395 09:21
قدرت ذهن رو نادیده نگیریم. وقتی یه جمله مدام تکرار بشه تو ذهن شما، نمود بیرونی پیدا میکنه و به بخشی از واقعیت تبدیل میشه. امان از تشدید پی در پی ذهن و واقعیت برای یه موضوع خاص و اسارت شما در یک لایهی حبابی خود ساخته! مثلا، وقتی تو دلت میگی فلانی چقد خنگه! حتا اگه اونطوریا هم نباشه بعد یه مدت باور و فوکوس رو این جمله...
-
آینه فریاد میزند
پنجشنبه 22 مهر 1395 22:02
از همیشه تنها ترم. گوشی برای شنیدن نیست، همه زبانند. اشتباه کردم، نه یک بار نه... صدبار. زیاد زیاد خیلی بیش از بیان. همه را انکار میکردم و حال، از جان پذیرفتم. دلم برایشان تنگ است. کاش میشد به عقب برگردم و این آخرین اشتباه را اینقدر با اصرار رقم نمیزدم. راست میگفتی. راست... کاش میتوانستم خیره به چشمانت اعتراف کنم....
-
کاش
سهشنبه 16 شهریور 1395 22:54
روزهای سیاه تمام نمیشوند. فقط سیاه تر و عمیق تر میشوند روزها. کاش همه چیز خوب باشد، شود، بماند. کاش رویا گل دهد. کاش زندگی با من کمی مهربان تر بود. کاش پیش از طلوع خورشید تمام نشوم. کاش سپیده بیاید. کاش، کاش و کاش تنها در کویر به سمت آب نمیدویدم. کاش این همه رفتن، سرآب نباشد.
-
ماهی
جمعه 8 مرداد 1395 22:06
تنگ افتاد و شکست نفس میکشد اما لحظه های آخرست. دستی نیست و به چشمان گربه همسایه اعتمادی... او مرگ را پذیرفت. تا کوری اعتماد را. مرد!
-
لمس یک رویا
سهشنبه 8 تیر 1395 03:00
پیراهن تابستانی کوتاه گلدارم را پوشیده ام، همان که سفید است با گل های قرمز. ناخن هایم بلند ِ بلند بود اما حین کارها یکی از آنها که شکست، ما بقی را هم اندازه آن یکی کردم. لاک جگری که تو برایم خریده بودی را زدم. با همان آرایش چشم همیشگی و رژ لب قرمز. موهایم را صبح قبل رفتن بافته ای و گردنبند همیشگی هم بر گردنم است. در...
-
یادمی
شنبه 8 خرداد 1395 02:00
عکسش، عکس صفحه گوشیمه. هر بار که نگاهش میکنم، به چشماش خیره میشم. بهش میگم تا همیشه، تا خود خود همیشه دوست دارم. هیچوقت باور نمیکردم یکی رو اینجوری دوست خواهم داشت. هیچوقت در باورم نمیگنجید که عسل ترین لحظه هام رو تو که بهترین دوستم بودی (و هستی!) برام رقم بزنی. من یادمه راه دانشگاه. من یادمه مترو. من یادمه خز ژاکتم...
-
لالایی
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 22:34
دره ای سبز، دختری تنها با موهای رها در باد برفراز بلندی ها، و صدای لالایی به زبانی نا آشنا از دوردست ها، چشمانش به پیچ جاده است...
-
ای حاصل ضرب جنون، در جان جان جان من
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 16:33
من به بودنت افتخار میکنم به کنارت بودن و نفس کشیدن به غرور قشنگت، به درک بالات، به حس نابت، به منطقت و به آرامشت افتخار میکنم افتخار میکنم که کنارت نفس میکشم آدم بزرگی هستی برای من برای منی که میشناسمت، برای منی که همیشه از کنار تو بودن یاد گرفته زندگی رو قریب به سه سال و نیم پیش* نمیدونم من شروع کردم یا تو اما خوب...
-
داستان کوتاه - خواب
چهارشنبه 18 فروردین 1395 15:04
خوابم. صدایی گنگ مرا از خواب گرفت. هنوز کامل بلند نشده نگاهم به پنجره نیمه باز اتاقم افتاد که پردهاش در نوای بادمیرقصید و دست نوازش نور را به بازی گرفته بود. شاید باز قفل پنجره خوب بسته نشده بوده و صدای پنجره بود یا شاید هم صدای گربهی خنگ چاق همسایهمون آقای راموند. دوباره به تخت افتادم و به سقف خیره شدم. خوابهای...
-
باران ِ تو
پنجشنبه 24 دی 1394 00:52
روزها سخت است و من، تمام این ثانیه ها را به آغوشت بدهکارم. فقط شاید کمی مانده تا غرق نور شوی و من، لبخند را طوری دگر معنا کنم برایت. گردش فصل ها اگر تکراری ست اما، میوه ش برای ما خرمالو و آلو نیست فقط، میان دست های تو و من چیزی عجیب در حال شکفتن است. با تمام دلتنگیم برایت میگویم، بودنت کنار من آرزوی من است. با تمام...
-
امید
سهشنبه 3 آذر 1394 20:47
حسرت چیز عجیبیست. چیزی که انگار عجیب بودنش مانع بودنش نیست. از شهر اوز و داستانهایش و موجوداتش عجیبتر است، اما هست. حبابها آرزوی پرواز دارند اما تنها عقاب است که میداند پرواز چیست. و من کوچکترین حباب پیرمرد دستفروش دورهگردی بودم که در حجمهی شلوغی پیادهروی یک عصرگرگ و میش پاییزی راه را گم کرد و بر لبهی تیز...
-
زندگی من
سهشنبه 3 آذر 1394 19:58
موسیقی متن زندگی من: Cinema Paradiso - Ennio and Andrea Morricone طعمش گس ِ پاییزیست و دلش سرخ انار و بلوطهایی که افتاده در راه، منتظرند نوازش دست مهربان آفتاب را.
-
مرهم اگر نمیشوی، زخم نزن دل مرا
دوشنبه 18 آبان 1394 21:44
همه چشمشون تیزه و چنگالهاشون تیزتر. همه آمادهن که بدرن! یکی به نیت دوستی، یکی دشمنی، یکی هم به اسم لجاجت، اون یکی با برچسب خیر و صلاح! همه آمادهن تا بدرنت. تا نتونی از خودت دفاع کنی. تا زخمیت کنن بندازنت اونور. جون بدی. بعد بگن خودش مرد. به قدر کافی قوی نبود و عرضه نداشت. من سه ساله سرطان دارم. دارم سعی میکنم خوب...
-
پشت
دوشنبه 18 آبان 1394 21:20
-شما! با شمام! چرا اونجا وایسادی؟ بیا جلو! + نمیتونم! ـ یعنی چی نمیتونم! مگه با تو نیستم بیا جلو! + گفتم که نمیشه! من جام همینجاست.شما یکم بیاید جلوتر! ـمکث.... خانوم این آقا با شما چه نسبتی دارن؟! ++ این آقا پشتم هستن! پناهم هستند! همیشه هوام رو داره. شده نفهمم من اما داره خودش حواسش هست. این آقا کارش خیلی درسته،...
-
کابوس
دوشنبه 18 آبان 1394 16:38
گاهی دلت میخواد سرت رو تو بالشت فرو ببری، هیچ صدایی نشنوی، هیچی نبینی، داد بزنی، داد بزنی، اما نشنوی... هیچ صدایی نیاد. اما وقتی سرت رو بیرون میاری اشک صورتت رو خنک کنه، دلت سبک شده باشه و... زندگی مث یه فیلم از جلو چشمت رد میشه. حتا یه سری سکانس هایی که هنوز نوشته نشده اند. دوست داری یکی (#تو) بزنه رو شونه هات و بگه...
-
بی حرف پیش، بی توضیح اضافه و واضحات ... به استقبال سالی دگر با لبخند!
جمعه 15 آبان 1394 13:44
چقدر زود گذشت از اولین باری که نوشتم تو روز تولدم، بهانهش تو بودی یه نوت نوشتم بیا و ببین! خوندیش هم! یادته؟ خدایی موندگارترینه :)) بعد همون حرکت کوچیک شد یه شروع، یه رسم، یه عادت که روزای تولد انگار اگه انجام ندم اون روز، روز نمیشه! شده قسمتی از تولدم. دوست دارم این حرکت رو، بریم ببینیم زندگی چندتاشو میذاره...
-
جوجه اردک زشت - قسمت پایلوت
سهشنبه 12 آبان 1394 16:01
آقای سیبیل و خانم ابرو گویا به زبانی دیگر حرف میزنند. آقای سیبیل گاهی صدایش بالا میرود که یعنی فقط من راست میگویم و خانم ابرو گاهی نگاهش طوریست که آدم ترجیح میدهد به روی خودش نیاورد که مخاطبش هست. آقای سیبیل و خانم ابرو گاهی وظایف عجیبی دارند، یعنی اگر اشک چشمان دخترشان را در نیاورند هر از چندی خیال میکنند که...
-
میخندم
شنبه 9 آبان 1394 17:35
کاش یک روز بیاید من سبک باشم، چشمانم بخندد، دستانت اینجا باشد، خیال من امن باشد، و فردایم روشن. کاش روزیی بیاید که دلتنگ آدمهای قصه شوم و آنها حق بدهند به من، کاش روزی که میآید که این و آن و این یکی و اون یکی همه حل شده باشند. فقط رو به رویت مینشینم و لبخند میزنم. دیگر تا ته قصه میخندم فقط. میخندم :)
-
و من که بی هوای تو از شب شکست میخورم
یکشنبه 3 آبان 1394 21:34
و من که در هوای تو لیلیترینم، تو را بی هوا نفس میکشم.
-
دانهای که کاشته شد تا بروید اما سه بهار برایش کافی نبود. درانتظار بهار چهارم است.
یکشنبه 3 آبان 1394 12:00
من آرزوها و رویاهایم را قویتر و واقعیتر زندگی میکنم. آنقدر قوی که گاهی نگاه و کلامی من را از عمق باورم به سختی بیرون میکشد و به واقعیت این دنیای تکراری و حسود پرت میکند، گاهی چشم باز میکنم و میبینم وسط خیابان هستم و ماشینها بدون اعتنا به من رد میشوند میروند با سرعت و عابران چشم بر من دوختهاند و من؟! من...
-
Why nobody is perfect? ... Hmmm
دوشنبه 20 مهر 1394 11:31
Because everyone thinks others are ت
-
غیرعادی
پنجشنبه 9 مهر 1394 11:51
هیچ چیز زندگیم عادی نیست. همه چیش غیرعادیـه! شما زندگی هر کی رو خواستی برام بیار تو یه بعدش دست کم میشه گفت عادیه خب، روال طبیعی و روتین زندگی. من اونم ندارم! یه غیرعادی ناب و خالص. تو هر راهی هم که پا میذارم اگه ظاهرن عادیه و داره عادی پیش میره یه جایی میپیچه سمت غیرعادی شدن.یعنی نپیچه اینم غیرعادیه :)) آخه لامصب...
-
عمو
جمعه 30 مرداد 1394 02:14
نمیدونم چرا الان یاد این افتادم! و از اون عجیبتر اینکه نمیدونم چرا اومدم اینجا بنویسمش. یه سری تصمیمها سختن. یه سری تصمیمها انگار واسه گرفته شدن به وجود نیومدن، به وجود اومدن تا ما مات و مبهوت باشیم و اونا خودشون هر جور راحتن رخ بدن. زندگی آسونه، تا وقتی که اونی که باید باشه. تا وقتی گرمی نفسش هست و دستاش هنوز...
-
شاهین شهپرم
چهارشنبه 21 مرداد 1394 19:38
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت را دل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشد چو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشد همیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزهات ناوک فشاند دل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم...
-
سرسرهها میخندند، شادند
دوشنبه 19 مرداد 1394 17:50
شاید این پیچیده ترین و ناهموارترین مسیر کودکی باشه. الان هم که میبینیمش یه ذره به چپ و راست نگاه میکنیم و اگه کسی یا خودش نبود یا حواسش سوار میشیم، ذوق میکنیم، بچه میشیم، خنده میشیم و قهقهه میزنیم و از یه بچه پنج-شش ساله هم بیشتر لذت میبریم، بی شک! بعضی مسیرهای سخت (نه الزامن بد، بعضی سختها خیلی هم قشنگن...
-
بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن :)
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 21:08
گاهی همهی آن چیزی که میخواهم یک پل است، پلی به روی اقیانوس آبی بی کران، بشینم لبهی پل، پاهایم آویزان ِ تلو تلو خور، سرم در میان سازهی ساده و آهنی و سادهش به زور جا کرده، موهای بلندم آزاد و رها در آغوش نسیمی که لای موهایم خانه میکند، کفش کانورس پوشیدهام و بند پای چپم نیم باز است اما مهم نیست میگذارم همانطور که...