-
فقط یه گاز کوچولو
شنبه 21 بهمن 1391 10:43
وقتی شیرینی میخوانت، وقتی تلخ شدی میندازنت دور. پ.ن. : بادوم ...
-
یهویی!
یکشنبه 3 دی 1391 23:57
انقد بعضی وقتا این دلم حرف داره که نگو، دلم میخواد همینجوری حرف بزنم و بزنم و بزنم ... خودم نمیدونم چی میخواد بگه دلم! فقط دلش میخواد یکی باشه که گوشش کنه و موقع گوش دادن چشماش برق بزنه... اومدم اینجا یه چیزایی بگم ... (اتفاقن دقیقن الان داره ابی میگه دلبرکم چیزی بگو! :دی ) باشه باشه میگم چشم! اسمایلی خود...
-
اشک
چهارشنبه 29 آذر 1391 12:06
اجازه...! اشک سه حرف ندارد...، اشک خیلی حرف دارد!!! حسین پناهی
-
جریان یک ذهن لبریز ...
چهارشنبه 15 آذر 1391 20:25
همه چیز شاید یه حالیـه! یک حسیـه! یه طوریـه! همممم... زندگی شاید ابعاد مختلفی داشته باشه! اما من این روزا بین دو حالت مدام سوییچ میکنم، حس عقلگرایی صرف که اسمشو میذارم حالت صفر! و حس پر احساس و دید احساسیم که حالت یک میشه! و مثل سی ماس هم سرعت سوییچینگ فوقالعادهای دارم من! بعضی وقتا تو خماریش میمونم که چی شد...
-
من ...
شنبه 4 آذر 1391 15:09
چقـــــــدر دلم اینجا رو خواست یهو ...
-
ایگلو
شنبه 28 مرداد 1391 20:07
اعصابم خورده، اما هنوز میخندم حالم خوب نیست، اما هنوز شوخی میکنم اوضاع خوب نیست، شاید! اما به خودم میگم همه چیز خوبه از درون یه پوسیدگی عمیق دارم، یه جراحتی که با نمک هر حرفی تا مغزاستخونم تیر میکشه امروز یه بدقولی کردم ناخواسته، که از دست خودم به شدت ناراحتم! اونقد شرمندهش شدم که حتی پایه تلفن فقط ساکت بودم! وقتی...
-
هوس
یکشنبه 15 مرداد 1391 01:00
هوای دل با تو گفتنم هوس است ... #حافظ
-
من
شنبه 7 مرداد 1391 19:50
یه دوست داشتم/ دارم که هر وقت اون قدیما حالش خراب بود(الان دیگه نه! قبلنا!)، میگفت که « حالم بداست مثل زمانی که نیستی، دردا که تو همیشه همانی که نیستی! » امروز کلی یادش کردم، بگذریم ... حالم کمی خوب نیست! شاید کمی بیشتر از کمی! شاید حتی کمی بیشتر از این حرفا! یه چیزی این وسط درست نیس! یه جای کار میلنگه! یه چیزی...
-
خاطراتم درد نمیکند
سهشنبه 3 مرداد 1391 22:18
دلم برای اینجا و نوشتن تنگ شده! اومدم اینجا که یه سری بزنم گفتم بشینم یکمی بنویسم، یکمی از خودم از دنیام و آدماش. آخه قرار بود ساده و آسون بنویسم دیگه! دل من و دنیام هم اونقد پیچیده نیست، تو همین جملههای ساده جا میشن. بذار اول از همه بگم که خیلی وقتیه که خاطراتم درد نمیکنه دیگه! یه سریش رو ریختم دور همراه آدماش، یه...
-
نوشتههام
جمعه 2 تیر 1391 16:40
همین چند روز پیش اومدم یه سر اینجا، نوشتههام رو بالا پایین کردم، یه چند تاییش رو خوندم، یه سریاش مخاطب خاص (نه خاص به منظر خاصها! ولی خب همچین بیمخاطب هم نبودن یعنی!) داشت، یه سریاش هدف خاص داشت، یه سریاش برگرفته از یه اتفاق خاص (نه لزومن واسه خودم! واسه بقیه!) بود، یه چندتاییش حس خودم بود، یه تعدادیش حسی بود که...
-
میدان مغناطیسی ِ من
پنجشنبه 25 خرداد 1391 13:35
همممم .... !!! دیروز برام یه اتفاقی افتاد که برای خودم هم جالب بود، این حسی رو که خیلی تجربه کردم جز حسهایی هستش که تازگیا حتی زیاد بهش دچار میشم .... نمیدونم حالا این خوبه یا نه! تو وجودم انگار یه دافعهی درونی دارم که خیلی از آدمای دور و برم نمیتونن از یه حدی بهم نزدیکتر شن، این حد رو حالا خیلی چیزا تعیین...
-
باشه؟!
دوشنبه 22 خرداد 1391 21:23
انقد به خودت حق نده! نصفش با تو نصفش با من ... هوم؟!
-
ساده بگم ...
دوشنبه 22 خرداد 1391 11:59
بعضی وقتا میشینی با خودت یه سری چیزارو مرور میکنی، که چرا اینجوری شد و چرا اینجوری نشد ! ؟ اگه اینجوری میشد بهتر نبود؟ ! و … . الی اخر . تو این مرورها به کسایی برمیخوری که یه جاهایی دلت گرفته ازشون، یه جاهایی درک نکردی چرا خب الان این حرفُ بهت زده، چرا اینطوری نگاهت کرده، اصن چرا اینجوری خب ! و … . بعد یه مدت هم...
-
نفرت
دوشنبه 22 خرداد 1391 00:49
گاهی میشود که از تکرار تصادفهای نازیبای خصمانهی روزگار خسته میشوم، دلیل این همه اصرار تو چیست!؟هوم؟؟؟ برای همین حسی که در گلو مانده! یا که در بغضی پیچیده، دلیلت برای این آوای بیدلیل چیست! میدانی، اجباری نیست، فقط شاید کمی سخت باشد، که خب این قصه هم انتهایی دارد شاید خوب، یا که بد. یا آشنا ویا .... نمیدانم مهم...
-
مهربان ...
چهارشنبه 17 خرداد 1391 21:14
یه موجود دوستداشتنی! اومدم بنویسمش نشد! باشه بعدن!
-
نمیدونم ...
چهارشنبه 17 خرداد 1391 21:08
وقتی سر بودن خودم شک دارم چطور از تو بخوام که باشی ...
-
تو ...
سهشنبه 9 خرداد 1391 20:05
جای خیلی چیزا خالیه ... یکیش تو!
-
داغون
سهشنبه 9 خرداد 1391 19:58
زندگی خوبه و شاید قشنگ نمیدونم! خسته شدم! از این زندگی! نه حوصله خودم رو دارم نه چیز دیگهای رو! نه کس دیگهای رو! تا کی باید خندید! تا کی باید ایستاد! تا کی باید منتظر بود! صدای خندههات آزارم میده روزگار! کمیآهستهتر ... این صدا در گوشم میپیچد! صدای تکرار همیشگی تکرار! صدای سکوت یک درد! به کی بگم و از چی بگم...
-
خودرنج ...
دوشنبه 1 خرداد 1391 19:35
این همه دلیل برای سکوت نمیبینم!
-
سیاه مثه همین زندگی لعنتی
دوشنبه 1 خرداد 1391 15:26
وقتی از خودت ناراضی باشی، همین میشه ... بود و نبود آدما برات مهم نیس! مثه الان من! باشی! نباشی! ... بری! بیای! نری ... دیگه مهم نیس! تو هم مثه خیلیا! خدا هم با ما شوخیش گرفته! خودم زودتر از تو دارم میرم!
-
تو
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 03:35
من که میگویم باش! تو اگر سر تسلیم نداری! پس بیا با هم بر سر زندگی بجنگیم! ...
-
درگیر دریا شدنم ...
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 00:40
گاهی فقط اینکه می دانم گوشه ی ذهن من آرام گرفته ای عجیب آرامم می کند. اما این گاهی ها رو به پایان است ... بودنت مرا می خواند، یا تو دیگر بار، از پس سختی ِ این روزها مرا باز می ستانی، و یا خودت را به جایی در دورترهای ذهن خاک گرفته ی بی انتهایم تبعید می کنی، فقط در انتهای این سکوت تنهایی، دکلمه ی باهم بودنمان را حماسه...
-
درگیر دریا شدنم ...
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 00:39
گاهی فقط اینکه می دانم گوشه ی ذهن من آرام گرفته ای عجیب آرامم می کند. اما این گاهی ها رو به پایان است ... بودنت مرا می خواند، یا تو دیگر بار، از پس سختی ِ این روزها مرا باز می ستانی، و یا خودت را به جایی در دورترهای ذهن خاک گرفته ی بی انتهایم تبعید می کنی، فقط در انتهای این سکوت تنهایی، دکلمه ی باهم بودنمان را حماسه...
-
دلم گرفته
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1391 02:21
دلم گرفته ... دلم خیلی خیلی گرفته ... چرا کسی نیس! خب حق داره که نباشه! ولی باش! توروخدا باش! نباشی نمیشه! چقدر حرف دارم برای گفتن ... و چقدر کسی نیس! حالم از دنیا و آدماش بهم می خوره! چرا؟! چرا من باید تو همچین شرایطی باشم! کاش منم مثه خیلیا عادی بودم!
-
هستی
جمعه 1 اردیبهشت 1391 00:25
چقدر سخته که نه من میدونم نه خودت میدونی که هستی ...
-
هم دیگه ...
جمعه 1 اردیبهشت 1391 00:22
می دونی بعضی وقتا می شه که نمی دونی دقیقا از زندگی چی میخوای! نمی دونی وسط این زندگی اصلا چی کار می کنی تو! می مونی تو کار خدا! می مونی از تصمیماتی که گرفتی و لحظه هاتو و گذشته هات ... زندگی خوبه اما باید درست زندگی کنی ... از نگاه آدما به هم بدم میاد ... من سعی می کنم تو نگاهم به آدما انرژی مثبت بدم، عشق بدم، خوبی...
-
سکوت سرشار از ناگفته هاست ...
جمعه 1 اردیبهشت 1391 00:10
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من شاملو
-
من و تو ...
جمعه 1 اردیبهشت 1391 00:03
بهانه هایم بی تو رنگ خاموشی گرفته بهانه هایم بی تو عطر خاطره گرفته و من ِ بی تو دیگر من نیست
-
دوستت دارم ای آشنا
شنبه 26 فروردین 1391 22:55
یه دوووونه ای، بدون هیچی هیچی میخوام بگم که دوست دارم ...
-
می می رم از تن ها یی
شنبه 26 فروردین 1391 22:49
هنوز باغچه برامون گل نداده، کدوم پاییز زمستونو خبر کرد سیمین غانم