-
گاهی همین جوری ...
یکشنبه 15 اسفند 1389 21:25
گاهی شاید لبخندی مرا از دنیایی بگیرد، گاهی می دانم که شاید این نگاهت تکرار نمیشود اما باز دلم به شوق چشمانت می میرد، جان می دهد،به آرامی در کورسوی امید های محال رنگ خیال می گیرد، گاهی فقط گاهی منتظرت می شوم، همین که میایی کافی است بعد راهم را میکشم و می روم، همین که هستی خوب است سخت است رفتن، سخت است رفتن و حتی پشت سر...
-
دلم محکم می شود ...
پنجشنبه 12 اسفند 1389 11:51
نگاهم را می خوانی و می فهمی نگاهت را می خوانم و می فهمم نگاه هایمان را نخوانده تفسیر می کنند و مرا از تو می گیرند. اما وقتی دلت با من باشد دلم محکم می شود به سایه ات دلم محکم می شود که نور در همین نزدیکی است.
-
تو ...
چهارشنبه 11 اسفند 1389 00:03
تو تکرار کدام آوایی که بی صدا از درون مرا به میهمانی همیشه بهاره ی بهار نارنج ها میخواند، تو تبلور کدام حسی که اینچنین مرا از آیینه هم به خویش میرسانی، تو تبسم کدام خوابی که مرا به انتظار روزهای خوب میخوانی، تو تاوان کدام عشقی که مرا از خودی خود گرفتی و در بی راهه های عشق به امید شقایق ها ی تا ابد سرخ دشت گونه هایت...
-
شب است اما نور مرا به آسمان می خواند ....
سهشنبه 10 اسفند 1389 23:55
نمی دانم در کجای زمان چشم به راه تقدیر ایستاده ام، اما این را خوب می دانم که هوا بس سرد است در این راه پر پیچ و خم و هر کرانش مرا به صداقت باران، آواره ی هزار توی جاده های ناآشنا می کند، و این راه است که مرا میخواند به افق به پهنای کوچ پرستوها، مرا به تکرار نور شوق می دهد، به آشتی پروانه ها، به اوج آرزوهای قاصدک نشان،...
-
رویا
سهشنبه 10 اسفند 1389 23:35
دلم به شدت گریه میخاود! دلم یه گوش مفت میخواد برای حرف زدن!دلم یه اعتمادِ عجیب میخواد! دلم یه دنیا حرف میخواد! دلم یه شونه میخواد که تکیه کنم و سنگینی نگاهت ُ به بغضم گره بزنم... دلم یه بغل مهربونی میخواد .... دلم یه دنیای تنگ میخواد قد آغوشت ... قد بودنت ... نه کمتر نه بیشتر ... باش فقط باش! پی نوشت : ببین نیستی و من...
-
تولدی دیگر
سهشنبه 26 بهمن 1389 20:36
از امروز من، من ِ تازه ایست! بهانه هایم فرق کرده! خوشحالم که آزادم و رها ....
-
حافظیه
پنجشنبه 21 بهمن 1389 22:48
. . . دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کند چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند حالی درون پرده بسی فتنه می رود تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند . . . توضیحات: گزیده ای از ابیاتش را اینجا آوردم که...
-
بر من بتاب ...
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:50
دستان تو پر است از گرمی آفتاب نکاه کن...نگاه کن در پس تبسم چشمان تو که قلب مرا به آتش می کشاند، ببین ... ببین چگونه در خیال خام ِ رویا آرمیده ام ... ببین چگونه به سان ِ پیچک های نیلوفری سر به آسمان خورشید بر میدارم ... دیگر دیوار ِ فاصله معنا ندارد وقتی در نگاه تو اوج بگیرم، دیگر کافی است! همه چیز خوب است وقتی نگاهت...
-
ما به هم محتاجیم
چهارشنبه 20 بهمن 1389 00:22
خوب است که باور کنیم که ما به نگاه هم محتاجیم خوب است که شقایق را باور کنیم خوب است قصه ی آشتی باران را با خاک اسطوره ای در گوش زمان کنیم خوب است زمزمه ی سمفونی عشق را در دنیایمان پر کنیم خوب است که بدانیم چه شیرین است من درپی تو از تو میگریزم و تو بی بهانه دلت را فرش زیر پایم میکنی، سایه میشوی کنارم،باد میشوی و رقص...
-
بهانه
جمعه 15 بهمن 1389 17:31
همیشه برای نبودن باید بیشتر بهانه بتراشی و آسمان را به زمین بدوزی... برای بودن کمتر لازم بود ... هم برای دلت هم برای دیگری!
-
ستاره بازی
پنجشنبه 14 بهمن 1389 16:44
ستاره ها در سیاهی شب است که نمایان میشوند، انگار نه انگار که روزها هم هستند فقط کمی سیاهی لازم است تا قدر همین ستاره های کوچک را بدانی. در شب ماه هم که باشد،ستاره نباشد انگار یه چیزی کم است ... . این روزهای سیاه پر است از ستاره بازی های قدیم که دانه دانه از قلبم میکنم و به آسمان تقدیر پرتاب میکنم تا تو راه را گم نکنی...
-
دلم تنگه برای گریه کردن
چهارشنبه 13 بهمن 1389 17:22
دلم تنگه برای گریه کردن کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست همون جایی که شاهزاده ی قصه همیشه دختر فقیرو می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یک کبوتر دلم تنگه برای گریه کردن کجاست مادر، کجاست...
-
یکی بودیکی نبود
چهارشنبه 13 بهمن 1389 17:16
و این همان قصه ی تکراری بودن و نبودن است ، همان قصه ای که از نگاه تو پر میشود انگار و خالی است از حقیت های خواستنی رویا ... در نگاه تو چیزی جا خوش کرده که مرا بدجور میترساند، ترس از دوری ... ترس از اینکه نکند اصلا تو اشتباهی بوده ای ... بی صدا تو را در پستوی دلم فریاد میزنم تا دلم با نامت آرام گیرد و آرام آرام بمیرد،...
-
تبر
چهارشنبه 13 بهمن 1389 17:08
چه سنگ دل شده ام این روزها، با تبر به جان خاطراتم افتاده ام ... خاطراتم درد می کند ... .
-
اول ِ قصه
چهارشنبه 13 بهمن 1389 00:00
و قصه از آنجایی شروع شد که نگفته های نگاهت را باور کردم ... و مدت هاست که خواندن چشمانت را بلد شدم، اما نمی دانم چرا تازگی ها اینقدر با دلم نامهربان شده ام که دیگر خودم را در چشمانت نمی بینم و تفسیر نمی کنم انعکاس تلالو قلبت را در آیینه ی چشمانت ... برگرد در زمان جا مانده ام مرا از دست این لحظه های هولناک پس بگیر دلم...
-
گاهی
سهشنبه 12 بهمن 1389 00:33
گاهی وقت ها به همه چیز شک میکنم حتی به ...
-
طوفان ِ سکوت
یکشنبه 10 بهمن 1389 15:24
و در بی نهایت سکوت حسی است که مرا به تو مبتلا می کند،یادم است، یک به یک پرده های غرور را دریدم و به عریانی خزان ِ زرد رسیدم اما باز فهمیدم که برگ های هر درخت پای همان درخت می افتد. مگر آن که طوفانی به پا شود و دست بادی در کار باشد .... فهمیدم که نباید بگذارم که خیال مرا به سایه ی رهگذران معتاد کند.تو رهاورد کدام...
-
اشــــــــــک
شنبه 9 بهمن 1389 01:58
بی شمارند اشک هایی که بر گونه چکیده اند، اما بی شمارترند اشک هایی که نیامده خشک شدند و انبوهی بغض فروخورده ی قدیمی را نشانه می روند، تعدادشان ناشمار است چیزی نزدیک لحظه لحظه های نبودنت.
-
تکیه نکن
شنبه 9 بهمن 1389 01:49
مقاومت آدم ها با ایستادگی شان نسنجید، ممکن است قامت خم نکرده باشند اما موریانه آن ها را از درون خورده باشد.
-
مرده های عمودی
شنبه 9 بهمن 1389 01:46
نبودنت دردناک است، وقتی نیستی به سان ِ مرده ای هستم که میان انبوهی از زندگان به زمین افتاده ام که هر از چندی که کسی در این حجمه ی سایه ها نامم را میخواند به گور خویش می ایستم و باز سودای خاموشی سر می دهم.
-
هیچ چیز اتفاقی نیست ...
پنجشنبه 7 بهمن 1389 13:35
هیچ چیز اتفاقی نیست! هست؟!
-
بعضی ها
چهارشنبه 6 بهمن 1389 23:12
بعضی ها عشق را می گذارند لب طاقچه، هر وقت که تنهایی زورش زیاد بود هروقت غصه ها بر دلش تلمبار شده بود آن وقت می رود گوشه ی اتاقش و زانوی عشق را بغل می کند. بعضی ها عشق را با تنهایی و غم و غصه مراعات نظیر می دانند، بعضی ها عشق را آنچه من می خواهم و هر زمان که من بخواهم معنا می کنند!گور بابای دل ِ بقیه، آن زمان که او تو...
-
دریا
چهارشنبه 6 بهمن 1389 22:52
مرا دیگر نه پای رفتن است نه دل ماندن چگونه ممکن است میان انبوهی خار و حسرت بوی گندمزار آرام بگیرم، پس می روم تا به دریا برسم حتی اگر دریا هم از سراب و تهی سرشار باشد، شاید آنجا گوش ماهی ای چشم به راه من است که آن را از دل خاک برگیرم و به دنیای بر آب رفته اش رهایش سازم، شاید ماهی کوچکی چشم به راه باشد، من می روم ...
-
کمی مهربان تر باش
چهارشنبه 6 بهمن 1389 13:06
کمی مهربان تر باش تا جرات کنم کمی، فقط کمی قصه ی عشق سپیدار ها را باور کنم، تا این همه چیزهای خوب را تصادفی و انگاری نپندارم.
-
پـــاگــُنده ....
سهشنبه 5 بهمن 1389 00:24
چپ چپ چپ یکم دیگه آهان حالا همین جور مستقیم برو،برو برو .... خوب خوبه! یکمی دیگه برو ... الان خوبه تکون نخور حالا یکم مایل شو سمت راست یه چند قدمی بیا... یُخده دیگه بیا نترس ... خوبه!خوبه!یکم دیگه ....آهان!باریک الان خوب جایی وایسادی. دیگه رو اعصاب من نیستی خوب الان همه چی آرومــــــــــــــــــه ، تکون نخور دیگه ......
-
سیــــــــــــــــــــــــــــــاه
سهشنبه 5 بهمن 1389 00:10
گاهی به خودت می آیی و می بینی که چیزهایی را ندیدی، قد یک چشم به هم زدن از دنیا دور افتــــــــــــــــادی ... چشمهایت را به روی خیلی چیزها بستی و از آنها بی آن که بدانی و بخواهی گذشتی. چشم هایت را باز کن زندگی منتظر من و تو نمی ماند، عجله دارد باید برود ... دیگر دنیا که به سیاهی چشمان ِ بسته که نیست ...
-
زندگی را تمرین کن
دوشنبه 4 بهمن 1389 15:54
و صداقت همین نوازش آرام ِ شبنم ِ چشمانت است بر پیکره ی بی جان ِ تنم، تنی که با هر تعنه ی آدمک ها خرد می شود، می ریزد ... آن وقت است که صداقت را خوب می فهمم، درست همان وقت است که با تکیه بر شانه های راستین ات دوباره در برابر این زندگی قد علم می کنم ... یاد ِ لغزش چشمانت به زیبایی تبسم خاطره است، که بر شاخک های خشکیده ی...
-
حال و روز این روزای من
جمعه 1 بهمن 1389 21:19
وقتی چاره ای نداری جز گمانه زدن وقتی کاری نمی تونی بکنی و فقط باید چشم به راه بشینی ببینی چی میشه و منتظر که کدوم از اون حدسات درست تره و شایدم یه سری فکرای جدید بیان تو کلت وقتی از دل شوره داری می میری و وقتی ترس خفت می کنه وقتی نمی دونی چی کار باید بکنی و بهترین کاری که میشه کرد چیه! وقتی نمی تونی به کسی بگی چه...
-
شکنجه گر
پنجشنبه 30 دی 1389 10:53
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست ، بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست، به هر طرف نظر کنم نماز ِ من نماز نیست، مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی، زخم نمی زنی به من که مبتلا ترم کنی، از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی، قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد، تمام پرسه های من کنار تو سرود شد، عذاب می کشم ولی...
-
گل ِ یخ
پنجشنبه 30 دی 1389 10:44
گل یخ ِ رویای تو به تبسم ِ آفتابِ دستانت آب می شود و شبنمی می شود تنها و لرزان در دیدگان من جایی که سرای ابدی توست ... برای باور ِ حقیقت باید خواب و خیال را رها کرد ... باید گم شد در محضی و تلخی دنیا، آن وقت بی خیال از همه چیز رفت و رفت، باید تا آخر دنیا قدم زد، باید بی هیچ ترسی رفت تا انتها، شاید در آن سوی پرچین ِ...