آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

ما به هم محتاجیم

خوب است که باور کنیم که ما به نگاه هم محتاجیم

خوب است که شقایق را باور کنیم

خوب است قصه ی آشتی باران را با خاک اسطوره ای در گوش زمان کنیم

خوب است زمزمه ی سمفونی عشق را در دنیایمان پر کنیم

خوب است که بدانیم چه شیرین است من درپی تو از تو میگریزم

و تو

بی بهانه دلت را فرش زیر پایم میکنی، سایه میشوی کنارم،باد میشوی و رقص مستان دلم را به هوای گیسوانم بر پا میکنی، با نگاهت آرامم میکنی!سوال های بی جوابت را میپرسی، در عمق نگاهت که انگار چیزی جامانده! 

نگاهت این روزها چیزی دارد برای گفتن... چیزهایی که دلم دوست دارد باورش شود ...

اما کاش بدانی ودر تلالو بلور آینه ی خورشید، من ِ جقیقی ام را ببینی که چگونه در تپش یاد تو میسپارد جان!

تو میدانی، من میدانم، همه میدانند این بهانه های کوچک از برای چیست ... این روزها بزرگ شدم کنار حسم!این روزها بزرگی را تمرین میکنم!این روزها بس دلم تنگ است ... 


پی نوشت: کاش همیشه به ازای هر آجری که من بینمان میگذاشتم تو آن را خراب میکردی و دیوار هیچگاه ساخته نمیشد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد