آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

گل ِ یخ

گل یخ ِ رویای تو به تبسم ِ آفتابِ دستانت آب می شود و شبنمی می شود تنها و لرزان در دیدگان من جایی که سرای ابدی توست ...

برای باور ِ حقیقت باید خواب و خیال را رها کرد ...

باید گم شد در محضی و تلخی دنیا،

آن وقت بی خیال از همه چیز رفت و رفت،

باید تا آخر دنیا قدم زد،

باید بی هیچ ترسی رفت تا انتها،

شاید در آن سوی پرچین ِ حقایق، قصه ی من و تو را جور ِ دگر نوشته باشند،

شاید آنجاها معنای حقیقت فرق کند،

شاید مفهوم عشق آنجا چیز ِ دیگری باشد ،

شاید آن ها عشق را لب ِ طاقچه ی دوری و فراموشی نمی نشانند،

شاید عشق در زندگی شان جاری است و از انبوهی عشق نگاهشان پر است ،

شاید آنجا عشق ترس ندارد، دلهره ندارد و سراسر نور است و آرامش،

شاید آنجا آسمانش برای دل های نگران و عاشق همیشه ببارد،

شاید آنجا جور ِ دیگر باشد ....باید رفت بی هیچ تردیدی، یک به یک و قدم به قدم باید گذشت از تمام چیز هایی که در بندت کشیده اند، باید رها شد،باید رفت و نرسید، باید با زندگی سر ِ شوخی را باز کرد ... باید رفت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد