آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

اول ِ قصه

و قصه از آنجایی شروع شد که  نگفته های نگاهت را باور کردم ...

و مدت هاست که خواندن چشمانت را بلد شدم، اما نمی دانم چرا تازگی ها اینقدر با دلم نامهربان شده ام که دیگر خودم را در چشمانت نمی بینم و تفسیر نمی کنم انعکاس تلالو قلبت را در آیینه ی چشمانت ...

برگرد در زمان جا مانده ام مرا از دست این لحظه های هولناک پس بگیر دلم هوای عطر آرامش ِتنت را کرده ... بهانه هایم را باور کن ای غرور من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد