-
تماشا کن،خوب تماشا کن
چهارشنبه 22 دی 1389 22:45
نگاه کن، خوب نگاهم کن، غرق در آتش وجودت، سوز هوا را بهانه ی سرخی گونه هایم میکنم، و تو چه ساده از این حس گذشتی، رفتی، و مرا روانه ی کوچه های پز سوز سرگردانی کردی، که با هر سوز دلم بسوزد به یاد تو، چه آسان از من گذشتی، چه ساده بی من رفتی، اما اکنون سالهاست که در پس نقاب مهتاب خبر از تبسم نقره فام ِ آشنایی می گیرم که می...
-
برخیز و بلند شو ...
سهشنبه 21 دی 1389 20:04
کوله ات را بردار بیا با هم به جایی برویم تا گم شویم، بیا این بار نگران داس ِ پر دلهره ی زمان نباشیم، بیا این بار رفتن و نرسیدن را مشق کنیم، بیا این بار راه های نرفته را تکرار کنیم، بیا این بار عشق را جرعه جرعه بنوشیم، بیا این بار زندگی را زندگی کنیم، بیا این بار به سانِ افسانه ی ققنوس قصه ها به حرمت عشق از خاکستر...
-
ستایش
سهشنبه 21 دی 1389 19:45
ستایش چشمان تو نه از سر عادت است و تکرار، از سر نیاز است و ناز . تو هم این بازی را خوب می دانی ... .
-
آغوش تو دنیای من است...
سهشنبه 21 دی 1389 17:34
دنیایم را بر من تنگ تر کن، پیکره ی تنم را در آغوش تنت بگیر و بعد دنیایم را تنگ کن، تنگ و تنگ تر،آن قدر دنیایم را در میان دستانت تنگ کن، تا مرزی میان دنیای من و دنیای تو نباشد.... تا من ، کنا ر تو دنیایم را از نو، کوچک ولی بی مرز بسازم.
-
تویی بهانه ی من
سهشنبه 21 دی 1389 17:18
بودنت بهانه ایست برای بی قراری های هر روز و شبم، بودنت بهانه ایست برای بهانه های کودکانه ام.
-
سکــــــوت
سهشنبه 21 دی 1389 10:49
آرام تر سکـــــــوت کن، صــــدایش آزارم می دهد.
-
حرف های نگفته
سهشنبه 21 دی 1389 10:48
حرف های نگفته ات را پس بگیر، میخواهم لحظه ای سکوت را تجربه کنم.
-
دنیای شیشه ای
دوشنبه 20 دی 1389 13:18
تبسم رویا کنار دستان تو رنگ آیینه شدن می گیرد، و سهم من از دنیایمان اضطراب است و دلهره، ترسانم از تیر کمان هایی که به بهانه ی مرغک آسمان، دنیای شیشه ای مرا نشانه می گیرند. اما آرامش را از نبض تو بر تنم می نگارم و در ابدیت چشمان تو حبس می شوم.
-
به همین سادگی
یکشنبه 19 دی 1389 23:03
تو باید باشی، اگر نباشی یه جای کار می لنگد.
-
خاطرات گِلی
یکشنبه 19 دی 1389 20:33
خیال های دور افتاده را بر میدارم، غبار از تنشان میتکانم و جایی دورتر نشانه میگیرم، می دانی دیشب هوا بارانی بود ... تمام خاطراتم به گِل نشست.
-
رنگین کمان عاشقی
یکشنبه 19 دی 1389 20:21
باران نوازشگر خاطراتم بود، اما سردی صورتم دستان تو را کم داشت، کاش بودی و هفت رنگ ِ عشق ِ چشمانت را بر من می بخشیدی. تبسم باران چیزی کم داشت چیزی قد ّ جیب های مهربان تو چیزی قد ّ دستان گرم بی منتت، که سرما را در زمان محو کند،آن وقت خاطره ای بسازیم برای باران فرداها ...
-
می ترسم از این همه مهربانی
یکشنبه 19 دی 1389 19:59
وقی هم چیز خیلی خوب است و روبه راه دلم قد روزهای بد و دلگیر میگیرد در پس لبخندی که به روی لبانم مینشانی میترسم از اینکه عادت کنم به این همه مهربانی و به این همه بودن می ترسم از اینکه برای ماندن نیامده باشی می ترسم که رهگذری باشی که محکوم است به رفتن، و نمی داند که وقتی یکبار به گنجشک های غربیه ی پیاده رو که همه شان...
-
فریاد ِ باران
شنبه 18 دی 1389 23:23
ببار ای باران آرزوهایم مانده آرزوهایم را برای روزهای بارانی لب طاقچه ی فراموشی گذاشته ام میخواهم مثل همیشه غرق در تو شوم،ترانه ی باز باران را بخوانم و به گذشته های دور و نزدیک پر بکشم،میخواهم باز بوی خاک باران خورده دیوانه ام کند، میخواهم تا آخر دنیا قدم بزنم و بخوانم و به این دنیا بخندم ... ببار میخوام وقتی به صورتم...
-
من و من و من و من
شنبه 18 دی 1389 22:57
دلتنگم.
-
از هر دست بدی!خوب از همون دست داری میدی دیگه...
شنبه 18 دی 1389 22:49
آی آدما محبتُ اسیر و زندونی نکنیم، هر کی محبت کرد یا جوابشو بهش بدیم هر چقدر هم که بگه نه بابا کاری نکردم و ... یا اگه نمیشد جبران کرد بهش بفهمونید که می دونید کاری که در حقتون کرده وظیفه اش نبوده و از سر لطفش بوده هر چقدر هم شکسته نفسی به خرج داد این کار ُ بکنید لازمه!
-
تیک تاک،تیک تاک
شنبه 18 دی 1389 22:35
میشینی گوشه ی اتاقت، خیره می شوی به ساعت... مگر میگذر لعنتی!!! تمام انرژی ات را در نگاهت جمع میکنی که عقربه ها را هُل دهی. اما یهو یاد این می افتی که با خودت قرار گذاشته ای که از فردا باهاش غربیه تر از غریبه باشی، یعنی چه زود چه دیر فردا هم که بیاد هیچ و دیگر هیچ ... ساعت را برمیداری باتری اش را در می آوری و سر جایش...
-
دیووونه
شنبه 18 دی 1389 15:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA میشه یکی بهش بگه که من دیووووووونشم، میخوامش زیاااااااد ... حالا تو که داری میگی،اینم بگو که دلم خیلی براش تنگ شده
-
اعتمادم لب پر شده...
جمعه 17 دی 1389 23:58
چوب ِ اعتماد را خوردم،اعتمادی که شاید میدانستم اساسش بی ریشه است و نباید باشد اما شد! دلم نمیخواست اما چاره نبود .... حالا پشیمانم!باز میخواهی بگویی پشیمانی سودی ندارد؟... اما این بار من میگویم دارد،... اما میخواهم بدانم،پس کی آدم ها چوب ِ به بازی گرفتن اعتماد دیگران را میخورند ....؟!؟ نه با اعتماد آدم ها بازی کن، نه...
-
حقیقت داره دلتنگی ...
جمعه 17 دی 1389 12:20
بعضی وقت ها این غم لعنتی درست میرود و مینشیند درون چشمانم آن وقت است که حتی نمیتوانم نگاهش کنم .... درست همان زمان است که دلم برایش تنگ می شود، درست همان لحظه ای که کنارت است، صدایش مثل همیشه یادآور خاطراتی است که هیچکس جز تو از آن خبر ندارد، اما نمیشود که نمیشود .... دلتنگی به جانت می افتد و مثل خوره تمام روحت را...
-
آنچه یافت می نشود آنت آرزوست ...
پنجشنبه 16 دی 1389 10:57
گاهی وقت ها چیزی میشود که نباید بشود، و گاهی دیگر نیز چیزی نمیشود که باید بشود، و همیشه کلاً چیزی نمیشود. البته بعضی از همیشه ها چیزهایی می شود، اما وقتی خوب نگاه کنی می بینی که چیزی نیست. اما ماها همیشه در انتظار و بعضاً در جست ُ جوی ایجاد یا یافتن فرصت مناسبی هستیم که چیزهایی که در ذهنمان هست، فرصت ظهور پیدا کنند....
-
یه چیزی کم بود ...
چهارشنبه 15 دی 1389 22:37
امروز ... من بودم، بارون بود. و یک جای خالی به وسعت تمام بودنت
-
گل گلدون من شکسته در باد ...
چهارشنبه 15 دی 1389 21:00
خیلی سخته چیزیُ که با دست های خودت ساختی و جونت بهش بستس ُ خراب کنی. مثل یه گلدون که خودت دونه اش را کاشتی و گذاشتی لب پنجره ی اتاقت و هر روز صبح آفتاب نزده سراغش رو میگرفتیُ تا بهش آب ندادی روزت ُ شروع نمیکردی. اما باید زد و شکوند...باز بهتر از اینه که یه روز پاشی ببینی که گلدونت نیست و فکر کنی که باد اونو زده و...
-
چشم هایش
چهارشنبه 15 دی 1389 20:38
همیشه یک نفر عاشق تر است همیشه یک نفر دلتنگ تر است همیشه یک نفر منتظر تر است و همیشه یک نفر خوب بلد است نقش بازی کند که دلتنگ نیست، عاشق نیست و منتظر نیست اما یادش میرود که چشم هایش را پنهان کند ...
-
خدا عمرشون بده
سهشنبه 14 دی 1389 21:02
بعضی ها وجودشون آرامشه اصلا وقتی میبینیشون انگار دستتُ میگیرن و میبرنت تو یه دنیای دیگه وجودشون نعمته دیدنشون توی یه روز حداقل یه بار لازمه کمه کمش اینه که برای لحظه ای هم شده غم و غصه هات یادت میره نمیدونم اسمش معصومیت ِ یا محبت ِ یا هر چیز دیگه که من ُ جذب میکنه یه چیزی تو چشماشون ِ و هزار تا چیز خیلی خوب تو دلشون...
-
و اما عشق ...
سهشنبه 14 دی 1389 00:54
وقتی می گویی این ها همه فِسانه است دلم میگرد از این همه تلخی که بر دار ِ حقیقت به پاست
-
انتظار
دوشنبه 13 دی 1389 20:02
صدای پایت برایم انتظار را به تصویر میکشد با تو انتظار را بلد شدم یا می روی و باید آنقدر لحظه ها را دانه دانه بشُمارم تا باز از این در بیایی یا می آیی و خودت را به رخ دلم می کشی و سردی ِ تلخ ِ تنهایی را از دلم میتکانی انتظار را خوب می دانم
-
کاش می دانستی...
دوشنبه 13 دی 1389 19:15
کاش می دانستی همه بهانه اند کاش می دانستی ... بهانه ها می میرند،جان می دهند، وقتی نگاهت رنگ می بازد وقتی بودنت رنگ سایه می گیرد اگر تو نباشی همه را نمی خواهم اگر فقط نگاهت،کمی، فقط کمی غمناک شود، دردم می آید کاش می دانستی، تویی تنها بهانه ی تمام ِ بودنم
-
نگاهت تمام ِ من است
یکشنبه 12 دی 1389 22:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA نگاهت دنیای من است. دنیایی که در آن آرامش طاق آسمانش است. دنیایی که در آن هر چقدر هم دور باشی باز آنقدر بودنت نزدیک است که میتوان جان دادن را در حریم امن دستانت به مرز عادت برد. با تو دنیای من پر است از رنگ و احساس، دل باختن در مرز جنون، کار هر روزه ی لیلی شدن است.دنیایی که...
-
نفس های بریده بریده
شنبه 11 دی 1389 23:21
نگاهت سنگین بود بی تفسیر تر از خواب های پریشانم که با سکوتش خستگی شب را تا بی نهایت صبح به دوش میکشید ساده بود اما من دیر زمانی است که خواندن را از یاد برده ام به چشم هایت بگو حقیقت را فریاد زند که خود ناباورانه ترین قصه هاست هم در خیال من و هم در پژواک بی صدای کوه های زمان آرام تر افسانه ی تلخ نبودنت را تکرار کن شاید...
-
یه روز برفی
شنبه 11 دی 1389 22:21
دلم برای برف تنگ شده است شاید بیشتر از آن دلم برای خاطرات روزهای برفی تنگ است روزهایی که من بودم و تو منی که روزهای برفی دست کش هایم جا میماند وتویی که همیشه جیب هایت قد دستهای هردویمان جا داشت یادت هست ...