آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

شب است اما نور مرا به آسمان می خواند ....

نمی دانم در کجای زمان چشم به راه تقدیر ایستاده ام،

اما این را خوب می دانم که هوا بس سرد است در این راه پر پیچ و خم

و

هر کرانش مرا به صداقت باران، آواره ی هزار توی جاده های ناآشنا می کند،

و این راه است که مرا میخواند به افق به پهنای کوچ پرستوها،

مرا به تکرار نور شوق می دهد،

به آشتی پروانه ها،

به اوج آرزوهای قاصدک نشان،

این را بدان مسافر کوچک شهر عشق،

هر جاده ای در شب سیاه است و پر راز،

پر از زوزه ی گرگ های وحشی راه بلد،

و دامان آسمانش در اوج سیاهی از انبوهی ستاره پر است که اگر راه بلد و مرد سفر باشی شک می کنی که این ها همه ستاره بازی آسمان است یا چشمان گرگ پیر زخم خورده که هنوز هوای شکار در سر دارد ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد