آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

زندگی را تمرین کن

و صداقت همین نوازش آرام  ِ شبنم  ِ چشمانت است بر پیکره ی بی جان ِ تنم،

تنی که با هر تعنه ی آدمک ها خرد می شود، می ریزد ...

آن وقت است که صداقت را خوب می فهمم،

درست همان وقت است که با تکیه بر شانه های راستین ات دوباره در برابر این زندگی قد علم می کنم ...

یاد ِ لغزش چشمانت به زیبایی تبسم خاطره است،

که بر شاخک های خشکیده ی تنم، طنین سبز  ِ بودن را زیر آسمان لاجوردی عشق، به بهانه ی رنگین کمانک ِ هفت شهر ِ باران، می نوازد و با سر انگشتان ِ مهربانیش برگ های شب های سیاه را به سپیدی فرداها می دو زد. و با تکرار خستگی ناپذیر  ِ تبلور رویا، مرا به زندگی شوق می دهد که باید امروز باشی تا فردایت ساخته شود تا روزهایت جان بگیرد... .

تا نفس هایت ادای دِین را به عشق بلد نشده اند باید باشی، باید جان بکنی، زندگی کن تا عشق را از لحظه لحظه هایش بدزدی و با تکیه بر باورهایت عاشقانه در نگاه ِ همیشگی دنیا پرواز را به رخ ِ زمینیان بکشی و حریم امن دنیایت را در آسمان ِ بی حد و حصر دستان ِهمان که باید بنا کنی ....

نظرات 1 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

وای من باز پرواز کردم...
کولاک بود!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد