آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

نفرت

گاهی می‌شود که از تکرار تصادف‌های نازیبای خصمانه‌ی روزگار خسته می‌شوم،

دلیل این همه اصرار تو چیست!؟هوم؟؟؟

برای همین حسی که در گلو مانده!

یا که در بغضی پیچیده،

 دلیلت برای این آوای بی‌دلیل چیست!

می‌دانی،

اجباری نیست،

فقط شاید کمی سخت باشد،

که خب این قصه هم انتهایی دارد شاید خوب، یا که بد.

یا آشنا ویا ....

نمی‌دانم مهم این است که انتها دارد،

این‌ها همه بهانه است تا بگویم حسی جامانده در قلبم! نه از آن خوب‌ها، از آن‌ها که درد دارد،

با اینکه مهم نیست و می‌دانم و می‌دانی 

با اینکه بی‌تفاوتی تمامم را پر کرده،

اما تمام وجودت مایه آزار من است،

آرام‌تر باش..

آهسته‌تر زندگی کن...

در دایره خودخواهیت مرا خط بزن،

این حس نفرت را از نو تردیدش نکن،

بگذار همه چیز همان‌قدر که عادی‌ست همان‌قدر همیشگی بماند،

بگذار همه چیز عادت شود،

بگذار قامت فاصله بینمان به خواب رود،

همین‌قدر که هست خوب است،

من برای این فاصله زجر کشیدم،

خوب بلدی پراکندن نفرت را در چشمانم،

دور من یکی را خط بکش،

نمی‌خواهم!

نمی‌خواهم از نو ...

نباش!

نباش دیگر!


نظرات 1 + ارسال نظر
سام دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 01:11 ق.ظ http://havayetora.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد