اولی: تو وبلاگ نداری؟ یادمه قبلنا یه چیزایی مینوشتی تو گودر و اینور اونور...
من: همممم... نه! [با حالتی که خب چرا منو تو این موقعیت قرار میدی! :دی] ولی هنوز هم یه چیزایی برای خودم مینویسم همینجوری گاهی وقتا!
اولی: آدرس وبلاگت رو بده بدجنس! [یه لحن شیطون!]
من: [:))] نه اونجوری که نه ولی برای خودم مینویسم دیگه یکمی!
اولی: پس نمیخوای بدی! [یعنی من قانع نشدم! داری وبلاگ، ولی حالا اشکال نداره که آدرسشو نمیدی! :دی]
من: [:)) :دی]
و
دومی: تو وبلاگ داری؟ [محکم پرسید!]
من: نه :دی [یه نهی یواش :دی]
دومی: مگه میشه نداشته باشی! [:بیگ اسمایل و یه نگاه معنادار]
من: [جاست ئه :بیگ اسمایل]
دومی: حتمن یه جایی داری که برای خودت مینویسی، نمیشه نداشته باشی! [محکم و مطمئن!]
من: اوهوم، دارم، مینویسم... [ت]
من: یادته خودت بهم گفتی بنویس؟! از همون موقعست! دو سالی میشه... از همون موقع دارمش و توش مینویسم یه چیزایی... هر چی که بشه! [ت]
دومی: آره یادمه... [با لحنی متفکر و عمیق در گذشته و یه :بیگ اسمایل]
پ.ن.۰: معلومه، ولی باز بگم که اولی و دومی جدا بود پرسیدنشون! به فاصلهی چند روز ازم پرسیدن!
پ.ن.۱: دومی حتا بهم نگفت آدرس -نگفت کجا- خودش یادش بود جملهش رو که بهم گفت «برو یه جای دور و بیاسم بنویس! همین که میدونی یکی بالاخره پیدا میشه، از اونجا رد میشه و میاد میخوندت خوبه! آرومت میکنه!» یادمه قشنگ! چقدر زود میگذرهها... چقد اون روزا من حالم بد بود الکی الکی... چقد اون روزا تو دوست خوبی بودی... و چقد گذشتهم از جایگاه امروزم جالبه.
پ.ن.۲: نوشتن خوبه! وبلاگمو دوست دارم. همین! نقطه!