آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

یادت باشد ای عشق ...

می نویسم تا یادم باشد این روزهای تلخ را،

می نویسم برای روزهای نیمه ابری که خورشید پیداست و من دست آویز آن،از گزند ابرها و بادها فرار می کنم به دامان خیل پوچ خیال ها،گمان می کنم که این خورشید ِ حقایق است در پس ِ ابرهای دروغین ِ سنگ دل ِ آدمک ها،اما....چه ساده انگاشتم سردی دستانت را...

می نویسم تا بدانم خورشید آن روزها تصادفی است، ابرها را باید به اصرار باران باور کرد،

آفتاب آن روزها دروغکی است.

می نویسم تا یادم باشد این روزهای تنها و دل گرفته را،

می نویسم تا بدانم همه چیز گاهی خوب میشود و رنگ خیال مرا میگیرد،می نویسم تا بدانم روزهای بد همین جوری هستن نه اینکه بد شده باشند...

می نویسم تا یادم باشد،اگر....روزی .... 


عشق ها زاییده ی سایه های ترس ِ تنهایی اند در گوشه ای سرد، کنج دلت که می خواهی گاه گاهی گم شوی در شور ِ مستی اش بی هیچ ترس از دنیای آیینه وار ِ حقیقت ها،

عشق، باور بزرگترین دروغی است که تا به حال قربانی اش شده ای،

می نویسم تا یادم باشد عشق چیزی نیست جر خودخواهی برای آن زمان که خودت می خواهی بی توجه به لحظاتی که او می خواهدت ... .

نظرات 1 + ارسال نظر
باران یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 08:30 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

جنایت است که لباس عشق می پوشانیمش...
دلم گرفت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد