حکایت من و تو حکایت غریبانگی بوی یاس های وحشی است در دشت شقایق
حکایت شبنمی است گُم بر تن گلبرگ ها در لابه لای وجود باران
حکایت ترس گذشتن از پلی معلق در دل مه بر فراز ِ عمق ِ دره هاست
حکایت شنیدن زوزه ی گرگ است در دل شب در جایی دور تر از تنهایی
حکایت شبی است بارانی بی هیچ سرپناهی
حکایت سرگردانی باد است در علفزار
حکایت بوی بهار نارنج های پاییزی است
حکایت ستاره بازی های آسمان کویر است در دل تاریکی
حکایت خلوتی است پر از صدای جیرجیرک ها
حکایت دلگیری های غروب های جمعه است
حکایت تو و من حکایت بی تکراری است از قصه ی باران بر تن گل های آفتاب گردان