آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

بی تو مانده ام در آن سوی آیینه ها

زیر سقف نگاهت مدتی است که آسمان کوچک قلبم را پنهان کرده ام ...این نگاه توست که زندگی میبخشد بر من ِ خسته ترین
وآسمان این دل میگرد بی تو، بوی غریبانگی میگیرد این من بی تو،وقتی نگاهت را کرانی نیست. و من آواره ی نگاه های گم شده ات هراسان سوسو میزنم در سیردیدگانت تا بیابم مرهمی برای این دل تنگم،میترسم از این همه بیگانگی ها ی تو میترسم از این همه غریبی های من.تو فقط باش که دلم را بهانه ای باشد برای بی قراری های هرروز و شبش، اگر باشی این دل دیوانه میداند از برای چه تا مرز جنون بی تاب است، می داند این پریشان حالی از آن ِ توست، میداند این دل ارزانی توست.
ترسانم از آوار چشمانت که بر من خراب میشود این روزها ...اما انگار...نگاهی در ورای این قاب خالی جا مانده است نمیدانم از برای کیست که مرا اینگونه فریاد میزند، چقدر آیینه ها خالیست از انعکاس حضورت و چقدر این تصویر نا آشناست؟!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد