آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

درست همان وقت است ....

و آن زمان که دلت از همه نا مهربانی ها میگیرد، در کنج خیالت زانوی غم بغل میکنی و چمباتمه میزنی و تکه تکه های دلت را میگذاری جلو رویت و نگاه میکنی و آتیش میگیری، درست همون لحظه که چشمات از اشک های ریخته نشده همه جارو تار میبینه،درست همون لحظه که چشماتُ به روی دلت میبندی و اشک ها،بی رحمانه به پهنه ی گونه هات روانه میشن، یکی هست که صورتتُ تو دستاش بگیره و نذاره که اشکات رو زمین بریزن و با گرمای دستاش، سردی خالی بودن جای کسیُ برات پر میکنه درست همون لحظه که حس میکنی یه جای امن پیدا کردی برای خالی کردن بغض های گره خوردت ....همون لحظه که حس میکنی یکی هست که آرومت کنه ... وقتی در آغوشش جای میگیری اونجاست که تازه میفهمی که چقدر جاش خالیه ... اون موقع است که میفهمی هیچ آغوشی هر چند گرم پناه بی تابی های تو نیست... درست همان وقت است که آتش دلت به خرمن خاطرات میزند و خاکستر میکند روزهای رفته را....درست همان وقت است که میفهمی چقدر نیست...


کسی که دیگر نیست! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد