آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

گل ِ سنگم

سکوتم را پر کن از حجم صدایت

سکوتم را پر کن از نوازش گذشته ها

سکوتم را با تردید نگاهت بشکن

سکوتم را بُکُش

گلویم را گرفته

راه نفسم را بسته

این همه گره خوردگی

این همه بغض

این همه اشک خیس خورده در دیدگانم

این همه نگاه که جلوتر از کنج اتاقم نمیرود

همه ی این ها را بگیر و ببر

این همه شب را بگیر و ببر

بهانه ی تمام این ها نه آن عکس روی طاقچه است

نه آن آلبوم خاک گرفته ی خاطرات

نه آن دری است که کسی نمیزند

نه آن بوی زیبا شدگی تنت

نه یاد ِ سرد گرمای دستانت

.

.

.

نه!نه!نه! هیچکدام از این بهانه ها بهای این همه تلخی نیست

دل از چیزی گرفته که نمیدانم چیست

نگاهم از برای چیزی به راه مانده که نمیفهمم این حس ِ چیست!

درون دلم حسی است که مدام برای فهمیده شدن فریاد میکند

درون قلبم فاصله ای افتاده که نمیدانم جای خالی چیست!

اما میترسم و مدام در تردید غوطه ورم مدام میجنگم با این آتش تردید که نکند مُهر ِ بی رنگ زمانه اعتبار یقینش بخشد

میترسم که نکند این همه برای این است که تو  عادی شده ای برایم!!!!!!!!!!!!

نمیخواهم بیاید روزی که ستاره ی چشمانت راه را به رویم تاریک کند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد