آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

آخرین نگفته هایی که قطار با خودش برد

و این همان جایی است که قطار سرنوشت ِمن مسیر با تو بودن را ترک گفت

و تو چه غریبانه با چشمانت برایم سرودی غزل خداحافظی را

و من چه بی تاب تسیلم سرنوشت شدم و چشمانم را بروی این همه غروب بستم 
تا پیش از رفتنم صدای رفتنت را برتن برگ های خزان ِ زمانه بشنوم
تا بدانم تا ابد غروب های من به جز رنگ پر از صداست
پر از نگاه های نا دیده،پر از بی تو بودن ها

پر از حجم سنگین فاصله در شیشه ی بلورین یادها

پر است از انبوهی بغض و حرف هایی که در گلو مانده و نگاهی که بر راه مانده .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد