در این نبض سکوت شبانه، خیره به چشمان آینه نفس های رفته ام را می نگرم که چه بود و چه باشد بهتر!
خودم را از خودم پس می گیریم ...
بی بهانه شاد باش و زندگی کن، شاید چشمانت بهانه ای است برای زندگی برای کسی در جایی که هنوز وقتش نرسیده که رازش هویدا شود،
خدا در همین نزدیکی است همیشه یادت باشد
خدا می داند،می بیند، می شنود ... همین کافی است، خدا جای تو می بیند و می شنود سیاهی ها را، تو جای خودت سپیدی زندگی را خوب حس کن و باور کن تبسم رویا را در قاب زندگی،
کاری کن در این بوم نقاشی ِ هستی،رنگ ات پاکی آسمان را داشته باشد ولی ساده نباشد،
کاری کن که خدا مجبور شود تو را به رنگ ارغوان نقش بزند.
کاری کن که خاص شوی،
که بمانی،
یادم می ماند که خدا رنگ ارغوانی اش را برای من ساخته،
من ثابت می کنم که دختر ارغوانی منم،من!