کاش باور بشم.
من یک باورم. یک اتفاق. یک اشتباه؟ یک هیاهو که دائما در حال رخ دادنم. کاش رنگ عادت نباشد نگاه رهگذران این خیابان شلوغ. کاش از سر ناچار نباشد. کاش عاشقانه باشد. از سر جنون. کاش دیوانه شود پسرک قصه. کاش بلرزد دلش، دستش. مست شود از این همه هشیاری. کاش شاعر شود از این حجمه ی لطیف سبز احساس. کاش باورپذیرترین اتفاق باشم. کاش نمیرد دلم برای هزارمین بار. کاش هزارمینش ،آخرینش باشد. کاش آفتابت همیشه بتابد، به دلم، همیشه راضی شوم به این پیچش پر تکرار. کاش بتواند این یخ را به آب حیاتش بدل کند. کاش چیزی جانش را گرم کند. کاش بلد شود. کاش همه چیز آبی شود. حتا چشمانم... تا اتفاقی باشم که عاشقانه افتاد.