عزیز من درد آدمی زاد نه از دانستن است و نه از ندانستن
مشکل دقیقن از جایی شروع میشود که نصفه و نیمه میدانی
ستایش چشمان تو نه از سر عادت است و تکرار،
از سر نیاز است و ناز.
تو هم این بازی را خوب می دانی ... .
دنیایم را بر من تنگ تر کن،
پیکره ی تنم را در آغوش تنت بگیر و بعد دنیایم را تنگ کن، تنگ و تنگ تر،آن قدر دنیایم را در میان دستانت تنگ کن، تا مرزی میان دنیای من و دنیای تو نباشد.... تا من، کنا ر تو دنیایم را از نو، کوچک ولی بی مرز بسازم.
بودنت بهانه ایست برای بی قراری های هر روز و شبم،
بودنت بهانه ایست برای بهانه های کودکانه ام.