قدرت ذهن رو نادیده نگیریم.
وقتی یه جمله مدام تکرار بشه تو ذهن شما، نمود بیرونی پیدا میکنه و به بخشی از واقعیت تبدیل میشه. امان از تشدید پی در پی ذهن و واقعیت برای یه موضوع خاص و اسارت شما در یک لایهی حبابی خود ساخته!
مثلا، وقتی تو دلت میگی فلانی چقد خنگه! حتا اگه اونطوریا هم نباشه بعد یه مدت باور و فوکوس رو این جمله جز خنگی چیز دیگه ای ازش نمیبینی و اگه هی بگی واااای دیدی گفتم چقد خنگه! دیدی! تشدید و لوپ و... تو نظر شما اون شخص واقعا خنگه.
به نظرم شناختمون از شخصیتها که نسبی هستن و قطعی نیستن از یه همچنین لایههایی از وجودمون میان به شکل ناخودآگاه و اتوماتیک و کاملا بستگی به زاویه دید ما داره. (البته گاهی چیزهای نسبی مطلقی هستند نه به اون معنی مطلق، به این شکل که نسبتهای زیادی رو جذب میکنن به شکل متفقالقول!)
گاهی به دلایل مختلف، آگاهانه و ناآگاهانه لذت شناختن از پایه رو از خودمون میگیریم. بسنده میکنیم به عوامل محیطی و نظرات شخصی و نتایج و مستندات تاریخی.
از حق نگذریم گاهی سخته و مرزش نامعلوم. پیچیدهش نکنم، اما هدف از نوشتنم این بود که خواستم بگم، ذهنتون رو مسموم نکنید راجع به یک جریان یا شخص و... و خودتون رو تو لوپ منفی نندازین. بشناسین، اگه شناختتون به اندازه کافی منفی بود واکنش مناسب خودتون رو، رو کنید. اگه نه پیش از واقعه با تشدید انرژی های منفی خودتون رو نابود نکنید. مغز همه ی یک انسانه! و اون رو دست کم نگیرید.
ممکنه حدس شما درست باشه راجع به حسی که به چیزی دارین اما فرصت بدین اتفاق بیوفته و نوبت حرکت شما بشه. هیچوقت خارج از نوبت بازی نکنید و هیچوقت خارج از نوبت و زودتر دست به مهره یا دست به کارت نشید! بازی قوانین خودش رو داره.
خلاصه اینکه یا با انرژی مضاعف (تشکیل، تضعیف، نابود) باید حباب های ذهنی رو ترکوند تا تو چرخه نرفت یا اگه رفتین بیاین بیرون یا انقد حباب بزرگ بشه تا خودش بترکه و بعدش دفع سموم کنید!
خلاصه تر از هر کلام، قدرت ذهن رو دست کم نگیرید.
تسلط به ذهن هنره.