آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

نگاهت تمام ِ من است



نگاهت دنیای من است. دنیایی که در آن آرامش طاق آسمانش است. دنیایی که در آن هر چقدر هم دور باشی باز آنقدر بودنت نزدیک است که میتوان جان دادن را در حریم امن دستانت به مرز عادت برد. با تو دنیای من پر است از رنگ و احساس، دل باختن در مرز جنون، کار هر روزه ی لیلی شدن است.دنیایی که در آن دلتنگی هایش با مرهم دستان تو درمان میشود.جایی که درآن خورشید جمعه هایش هیچگاه غروب ندارد. نگاهت برایم همه چیز است. تمام آن چیزهایی که مرا از تو به آغاز میبرد. دریغ نکن عزیزترینم،باش،فقط باش ... که روزهایی که نگاهت به وسعت سایه ها رنگ میبازد، من ، خسته ترین مرغ بی بال و پر ی ام که آسمانم را به هیچش کرانی نیست.

نفس های بریده بریده

نگاهت سنگین بود

بی تفسیر تر از خواب های پریشانم

که با سکوتش خستگی شب را

تا بی نهایت صبح به دوش میکشید

ساده بود

اما من دیر زمانی است که خواندن را از یاد برده ام

به چشم هایت بگو 

حقیقت را فریاد زند

که خود ناباورانه ترین قصه هاست

هم در خیال من و هم در پژواک بی صدای کوه های زمان

آرام تر افسانه ی تلخ نبودنت را تکرار کن

شاید این لحظه ها

بروند و ما بمانیم


یه روز برفی

دلم برای برف تنگ شده است

شاید بیشتر از آن

دلم برای خاطرات روزهای برفی تنگ است

روزهایی که من بودم و تو

منی که روزهای برفی دست کش هایم جا میماند

وتویی که همیشه جیب هایت قد دستهای هردویمان جا داشت

یادت هست ...