آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...
آویـــــــنا

آویـــــــنا

و این‌ها همه بهانه است ...

ما به هم محتاجیم

خوب است که باور کنیم که ما به نگاه هم محتاجیم

خوب است که شقایق را باور کنیم

خوب است قصه ی آشتی باران را با خاک اسطوره ای در گوش زمان کنیم

خوب است زمزمه ی سمفونی عشق را در دنیایمان پر کنیم

خوب است که بدانیم چه شیرین است من درپی تو از تو میگریزم

و تو

بی بهانه دلت را فرش زیر پایم میکنی، سایه میشوی کنارم،باد میشوی و رقص مستان دلم را به هوای گیسوانم بر پا میکنی، با نگاهت آرامم میکنی!سوال های بی جوابت را میپرسی، در عمق نگاهت که انگار چیزی جامانده! 

نگاهت این روزها چیزی دارد برای گفتن... چیزهایی که دلم دوست دارد باورش شود ...

اما کاش بدانی ودر تلالو بلور آینه ی خورشید، من ِ جقیقی ام را ببینی که چگونه در تپش یاد تو میسپارد جان!

تو میدانی، من میدانم، همه میدانند این بهانه های کوچک از برای چیست ... این روزها بزرگ شدم کنار حسم!این روزها بزرگی را تمرین میکنم!این روزها بس دلم تنگ است ... 


پی نوشت: کاش همیشه به ازای هر آجری که من بینمان میگذاشتم تو آن را خراب میکردی و دیوار هیچگاه ساخته نمیشد!

ستاره بازی

ستاره ها در سیاهی شب است که نمایان میشوند، انگار نه انگار که روزها هم هستند فقط کمی سیاهی لازم است تا قدر همین ستاره های کوچک را بدانی.

در شب ماه هم که باشد،ستاره نباشد انگار یه چیزی کم است ... .

این روزهای سیاه پر است از ستاره بازی های قدیم که دانه دانه از قلبم میکنم و به آسمان تقدیر پرتاب میکنم تا تو راه را گم نکنی ... .

طوفان ِ سکوت


و در بی نهایت سکوت حسی است که مرا به تو مبتلا می کند،یادم است، یک به یک پرده های غرور را دریدم و به عریانی خزان ِ زرد رسیدم اما باز فهمیدم که برگ های هر درخت پای همان درخت می افتد. مگر آن که طوفانی به پا شود و دست بادی در کار باشد .... فهمیدم که نباید بگذارم که خیال مرا به سایه ی رهگذران معتاد کند.تو رهاورد کدام طوفانی؟ که اینچنین مرا به وادی امن خویش عودت می دهی و تمام این ها را به نظاره نشسته ای و دم نمی زنی .... به راستی تو اسیر کی بودی که اکنون در پای من فِتاده ای؟ نه! نکند تو همان نو جوانه ی  ساقه ی  جان خودم بودی که دست سنگین باد مجال سبز شدنت نداد! و حال اینچنین خشک و بی روح به خاک نشسته ای ... تو کیستی! بیا یک به یک این پرده های ابهام را به روی پنجره ی روشن ِ فردا پس بزن ... بیا! بیا تا به شوق تو پرستو های مهاجر آوای بازگشت را به جای غزل ِ سرخ ِ هجرت به گوش آسمان بخوانند.

بعضی ها

بعضی ها عشق را می گذارند لب طاقچه، هر وقت که تنهایی زورش زیاد بود هروقت غصه ها بر دلش تلمبار شده بود آن وقت می رود گوشه ی اتاقش و زانوی عشق را بغل می کند.

بعضی ها عشق را با تنهایی و غم و غصه مراعات نظیر می دانند، بعضی ها عشق را آنچه من می خواهم و هر زمان که من بخواهم معنا می کنند!گور بابای دل ِ بقیه، آن زمان که او تو را می خواهد و بودنت را، نیستی که نیستی ...

بعضی ها وقتی کار دارند سراغی از عشق نمی گیرند حتی بعضی ها عمدا سراغ کار می روند که یادی از عشق نکنند،بعضی ها فقط وقتی آهنگ گوش می دهند عاشق می شوند، بعضی ها وقتی سرشان خیلی شلوغ است حتی اگر باران هم بیاید در ِ خانه ی عشق را نمی زنند، بعضی ها عشق را کنج اتاقشان وقت نصفه شب، همان زمان که همه خوابند طلب می کنند...بعضی ها ارادی عاشق می شوند.

بعضی ها می خواهند به زور عاشقی را تجربه کنند، بعضی ها با دلشان هم رودروایسی دارند پنهانی و با بهانه راه بی وفایی را مشق می کنند.

بعضی ها عشق را اشتباهی می گیرند بعضی ها اشتباهی عاشق می شوند بعضی ها به خودشان هم دروغ می گویند، بعضی ها خودخواهی را عشق معنا می کنند.

نه عزیزکم این چیزها خطی میکشد به بطلانی ِ دلت و دیگر رقبت نمی کند کسی در آن خانه ی تنگ سکنی گزیند، باز تنها می شوی و هوس می کنی که باری دیگر عاشق شوی ...

زندگی را تمرین کن

و صداقت همین نوازش آرام  ِ شبنم  ِ چشمانت است بر پیکره ی بی جان ِ تنم،

تنی که با هر تعنه ی آدمک ها خرد می شود، می ریزد ...

آن وقت است که صداقت را خوب می فهمم،

درست همان وقت است که با تکیه بر شانه های راستین ات دوباره در برابر این زندگی قد علم می کنم ...

یاد ِ لغزش چشمانت به زیبایی تبسم خاطره است،

که بر شاخک های خشکیده ی تنم، طنین سبز  ِ بودن را زیر آسمان لاجوردی عشق، به بهانه ی رنگین کمانک ِ هفت شهر ِ باران، می نوازد و با سر انگشتان ِ مهربانیش برگ های شب های سیاه را به سپیدی فرداها می دو زد. و با تکرار خستگی ناپذیر  ِ تبلور رویا، مرا به زندگی شوق می دهد که باید امروز باشی تا فردایت ساخته شود تا روزهایت جان بگیرد... .

تا نفس هایت ادای دِین را به عشق بلد نشده اند باید باشی، باید جان بکنی، زندگی کن تا عشق را از لحظه لحظه هایش بدزدی و با تکیه بر باورهایت عاشقانه در نگاه ِ همیشگی دنیا پرواز را به رخ ِ زمینیان بکشی و حریم امن دنیایت را در آسمان ِ بی حد و حصر دستان ِهمان که باید بنا کنی ....